"پدر طالقانی" گفت به جهنم که مجاهدین خلق کشته می‌شوند!

کدخبر: 1026994

«نسیم»، در گفتگوی تفصیلی با سیدمهدی طالقانی، فرزند و سیدمحمدصادق قاضی طباطبایی هم‌بند آیت‌الله طالقانی در زندان‌های ستم‌شاهی به بررسی زوایای مختلف زندگی وی نظیر رابطه‌اش با هاشمی رفسنجانی، نهضت آزادی و سازمان منافقین پرداخت

گروه فرهنگی خبرگزاری «نسیم»- سید محمود طالقانی، پیرمرد موی سپید انقلاب اسلامی که در کنار امام خمینی(ره) بسیار کوشید تا رژیم ستم شاهی را براندازد و تا لحظه وفات مبارزه کرد. آنقدر صراحت لهجه داشت که امام او را ابوذر زمان نامید. بسیاری از کسانی که با رژیم شاه مبارزه می کردند به نحوی دوستی با او داشتند، هر کسی از ظن خود یار او شده بود و آیت الله هم تلاش می کرد تا همه را زیر چتر مبارزه برای آزادی مردم ایران گرد آورد.

19 شهریور، سی و ششمین سال رفتنش از میان مردم ایران بود. سالگرد درگذشت آیت الله طالقانی بهانه ای شد تا در نشستی مفصل به بازخوانی و بررسی گوشه ای از زندگی سیاسی این مرد مهم تاریخ انقلاب اسلامی بپردازیم.

سیدمهدی طالقانی، فرزند آن مرحوم و سیدمحمدصادق قاضی طباطبایی شاگرد و هم بند آیت الله طالقانی در زندان های ستم شاهی دعوت ما را اجابت کردند تا از "پدر" برایمان بگویند.

آن چه از نظر می گذرد حاصل قریب به سه ساعت گفتگوی خبرنگاران «نسیم»، با این دو منبع ماندگار تاریخ شفاهی انقلاب است. هر دو مهمان در مواردی نکاتی را گفتند که روایت های آنان قطعا مخالفینی خواهد داشت و شاید ما هم با آن موافق نبودیم اما به رسم ادب و حفظ امانت آنها را نقل کردیم و طبیعتا از هر گونه پاسخ و نقد و بررسی این اظهارات استقبال می کنیم.

نسیم: آقای قاضی طباطبایی ابتدا از شما شروع کنیم که به عنوان دوستی همیشگی در کنار آقای طالقانی بودید. به عنوان اولین سؤال برای آشنایی بیشتر مخاطبان لطفا کمی از خودتان و سوابقتان برایمان بفرمایید.

قاضی: شاید بد نباشد برای بیان سوابق خود به گزارشی اشاره کنم که ساواک در مورد بنده نوشته و برای بنده هم بعد ازانقلاب فرستاده است، در این گزارش آمده است: ایشان به علت اینکه به خانواده های درجه اول روحانی کشور وابسته است بدون مانع می رود با مراجع ملاقات می کند و وسایل تحریک آنها را برای حکومت فراهم می کند؛ خوب این حرف نادرستی بود که می‌گفت بنده وسایل تحریک مرجع تقلیدرا فراهم می کردم؛ ولی من اطلاع رسانی می‌کردم.

نسیم: آشنایی‌تان با مرحوم طالقانی به چه زمانی بازمی‌گردد؟

قاضی: آشنایی من با مرحوم آیت الله طالقانی به وسیله حضرت امام شروع شد؛ من که مرحوم طالقانی را نمی شناختم چون من در قم به دنیا آمدم، در قم تحصیل کردم و در منزل امام زیاد تردد می‌کردم و همچنین دیگر مراجع. روزی که می‌خواستم برای اشتغال و کار به تهران بیایم به امام(ره) عرض کردم که آقا من می‌خواهم بروم تهران برای اشتغال و کار و زندگی؛ پیش چه کسی بروم که اشباع و اقناعم کند؟ و نبود شما در کنار بنده را تا حدی برایم پر کند؟ فرمودند تهران که می‌روید بروید پیش آیت الله سید محمود طالقانی.

من تا آن زمان ایشان را نمی‌شناختم؛ به تهران آمدم و با بعضی از دوستان که از قبل می‌شناختم پرس و جو کردم فهمیدم مرحوم آیت الله طالقانی در مسجد هدایت وسط خیابان استامبول مشغول به تدریس هستند و ایشان تفسیر قرآن می‌‌گوید؛ خیابان استانبول در آن زمان مرکز عیاشی بود؛ راه تردد ما به مسجد مرحوم آیت الله طالقانی نیز از خیابان لاله زار بود که این خیابان هم خودش دست کمی از استانبول نداشت.

به یاد دارم که مرحوم طالقانی بیتی را مرقوم کرده و نوشته بودند که: بساط کفر و دین بی مشتری نیست، گروهی این، گروهی آن پسندند. در هر حال با ورود به مسجد هدایت آشنایی ما هم با آقای طالقانی آغاز شد.

آقای طالقانی کم از روحانیونی که مخالف نهضت و مبارزه بودند ضربه نخورد

نسیم: از مرحوم آیت الله طالقانی زیاد نقل شده است. از مبارزات و تلاش های سیاسی ایشان گفته شده است اما کمتر به وجهه اخلاقی آن عالم برجسته پرداخته می شود، به نظرم خوب است هر دو بزرگوار در مورد این وجهه مرحوم طالقانی بگویند. قاضی: ایشان از العجایب دهر بودند. به جرأت می‌توانم بگویم که آقا آدم معمولی ای نبودند؛ منظورم از آدم معمولی این است که مثل علمای معمولی نبوده اند؛ این همه عالم در قم داریم چرا آیت الله بهجت نمی شوند؟ مرحوم طالقانی در جبهه های گوناگون در حال مبارزه بود؛ حتی از برخی از روحانیون که مخالف نهضت و حرکت بودند هم کم آسیب ندید؛ برای عبدالناصر در همین مسجد هدایت مراسم عزایی گرفت چه ناسزا ها که از درون و خودی‌ها که نشنید! طالقانی: در تکمیل صحبت‌های آقای قاضی باید بگویم که حتی برخی به تفسیر قرآن آقا هم ایراد می گرفتند و می گفتند نباید قرآن را تفسیر کنید!

توصیه امام(ره) به آقا مصطفی برای خواندن کتاب "پرتوی از قرآن" آقای طالقانی

قاضی: مرحوم امام(ره) به من فرمودند که برو در مسجد هدایت پیش آیت الله طالقانی ایشان تفسیر می گوید از تفسیرش استفاده کن. آقای دعایی هم یک بار در مکانی بودیم نقل کردند و گفتند که من در نجف تفسیر "پرتوی از قرآن" مرحوم طالقانی را بردم خدمت امام دادم ، امام مطالعه کردند رفتم که از ایشان بگیرم ایشان فرمودند که من یک دور دیگر هم می‌خواهم این را بخوانم گفتم بله، خدمتتان باشد. بعد از چند روز که رفتم بگیرم به من فرمودند که مصطفی ما می‌خواهد تفسیر بنویسد، این پرتوی از قرآن را بدهید ایشان بخواند بعد شروع به نگارش کند. این به این معنی است که مرحوم امام تفسیر مرحوم طالقانی را دربست قبول داشتند.

صدای الله اکبر جامعه قدیم روشنفکری ایران به برکت مرحوم طالقانی بود

به خدا قسم اگر در این مملکت در جامعه روشنفکری قدیم، صدای الله اکبر بود از برکت آقای طالقانی بود. هیچ برای ایشان ابایی نداشت که برود در سینما برای دین سخنرانی کند یا در مسجد. به قدری ایشان مهیا بودند و آن چیزی که برایشان مطرح بود پیشرفت دین مبین اسلام بود و بس. من از دو نفر عجایب دیدم؛ یکی از آنها مرحوم آیت الله طالقانی بود.

آیت الله را خط زد و نوشت "سیدمحمود طالقانی"!

ایشان کتابی تدوین کرده بودند و می‌خواستند برای چاپ بدهند. روی جلد‌آن کتاب نوشته بود آیت الله سید محمود طالقانی؛ من خدمتشان نشسته بودم وقتی کتاب را آوردند نشان دادند ایشان به من فرمود قلم توی جیبت هست؟ گفتم بله حاج آقا و قلم را از من گرفت؛ آیت الله را خط زد و گفت بنویسید سید محمود طالقانی! همچنین کتابی آورده‌ بودند خدمت آیت الله العظمی بهجت و رویش نوشته بودند افقه الفقهاء و المجتهدین و از این حرف ها؛ ایشان که دید یک قلم گرفت و تمام آنها را خط زد؛ دوبار هم خط زد، زیر آن نوشت العبد بهجت. حتی محمد تقی هم ننوشت؛ روی قبرشان هم الان همین نوشته شده است. آدم‌های پر دنبال این حرف‌ها نیستند، آدم‌های خالی هستند که دنبال این عناوین هستند. آنقدر افرادی درتهران آمدند و به من گفتند از آقای طالقانی خواهش کن ما در مسجدش منبر برویم و دنبال کسب شهرت بودند؛ من به عنوان اینکه امانتداری کرده باشم می‌رفتم خدمت ایشان و می‌گفتم که فلان کس می‌خواهد چند صباحی اینجا منبر برود می‌گفتند نه ما سلیقه‌مان با همه نمی‌خورد.

یا جای من است یا جای عکس شاه! یک روز با مرحوم آقای صادقی، مرحوم آیت الله طالقانی بودند از در کوچه وارد مسجد شدیم، تا پایش را گذاشت دید بالای کفش کن عکسی از شاه که سینه‌اش هم باز بود ودر حال احرام بود قرار دارد؛ پایش را عقب گذاشت و گفت یا جای من اینجا است یا جای این عکس. من رفتم داخل مسجد و همه جا را گشتم که کسی کمین نکرده باشد و دیدم هیچکس نیست و چهارپایه گذاشته و رفتم بالا عکس را پایین آوردم و در روزنامه پیچیدم و در سطل آشغال انداختم. بعد به آقا عرض کردم بفرمایید؛ گفت عکس را چکار کردی؟ گفتم از بین رفت؛ آمدند داخل.

می‌خواهم اول تاجش را به آتش بکشم قدیم سیگاری بود به نام تاج؛ مرحوم آقا سیگار زیاد می کشید؛ یک بار فردی سیگار تاج به آقا تعارف کرد؛ سیگار را در آورد؛ از فیلتر جدا کرد بر عکس گذاشت؛ من گفتم آقا این فیلتر دودزدایی می‌کند و به حالتان مفید است، گفت نه برعکسش کردم تا اول تاجش را آتش بزنم! این خاطره را که در مورد تاج گفتم به یاد خاطره دیگری از مرحوم شهید رجایی افتادم. به یاد دارم که یک زمان با مرحوم شهید رجایی رفته بودیم فوتبال تیم تاج؛ مرادمان تظاهرات سیاسی بود؛شعارمان در سطح شهر وقتی تظاهرات کردیم این بود: تاج را چکارش کنیم، سوراخ سوراخش کنیم! یک دفعه هم با شهید رجایی مسابقه بین ایران و اسرائیل رفتیم. خدارحمت کند رجایی هم خیلی آدم عجیب و غریبی بود، خیلی هم نسبت به آقای طالقانی ارادت داشت.

شهید رجایی هم هرچه برکت یافت از آقای طالقانی بود مبالغه نیست اگر بگویم او هم هرچه برکت یافت از آقای طالقانی یافت؛ نفس آقای طالقانی به هر کس خورد تا پایان عمرش را پر کرد؛دیگر کجی و نادرستی در او رخ نداد به جز این بچه‌هایی که به نام مجاهدین آمدند(مسعود رجوی و...) که مرحوم طالقانی هم اینها را اصلاً قبول نداشت.

نفس "آقا" هیچ وقت به رجوی نخورد طالقانی: البته نفس آقا به مسعود رجوی نخورد؛ بحثم سر این است که آقا خیلی از این افراد را قبول نداشت.

قاضی: نه قبول نداشت، آن ها آن موقع عددی نبودند.

طالقانی: مرحوم بدیع زادگان و سعید محسن و... بنیان گذاران بودند.

قاضی: حنیف نژاد مجسمه ی تقوا بود. با آقا می رفت به زلزله زدگان کمک می کرد؛ احمد رضایی هم خیلی متدین بود؛ آن ها مریدان آقای طالقانی بودند؛ متاسفانه وقتی از مجاهدین حرف می زنیم آدم فکر می کند این ها را می گوییم، این طور نیست؛ اگر منافقین "پدر طالقانی" هم گفتند، فرزندان ناخلفی برای او شدند.

نسیم: یعنی بعد از ارتداد سازمان مجاهدین، آقای طالقانی با آن ها ارتباطی نداشتند؟ طالقانی: مجاهدین در عرصه انقلاب وجود داشتند و هیچ وقت هم تا آن زمان ما ندیده بودیم اینها مورد بی‌مهری برخی زعماء قوم قرار بگیرند؛ چنانکه ما از مسافرت شمال آقا که آمدیم مستقیم رفتیم قم با احمد آقا؛ در بهشت زهرا اینجایی نبود که الآن هست در آن جاده قدیم بود ما جلوی بهشت زهرا دیدیم ابریشم‌چی و مسعود رجوی آنجا ایستاده‌اند و دست تکان می‌دهند و من به راننده آقا گفتم محسن گازش را بگیر برو و توقف نکن!

نسیم: آن عکسی که رجوی کنار امام هستند؟ طالقانی: ببینید یک عکس دارند که کنار امامند،آن را جداگانه رفتند؛ آنها در آن زمان هنوز اسلحه دست نگرفته بودند و جلوی نظام هم نایستاده‌ بودند.

آقای طالقانی به سازمان مجاهدین خلق تذکر داده بود که نباید دست به اسلحه ببرید اینها بعد از فوت مرحوم طالقانی یعنی یک سال و اندی بعد دست به اسلحه بردند و جز منافقین شدند و حقشان هم همین لقب بود.

قاضی: البته زمان مرحوم آقای طالقانی هم دست به اسلحه برده بودند چون به یاد دارم که یک جلسه ملاقات خواستند از آقای خمینی و ایشان اجازه ملاقات ندادند.

طالقانی: بله، اسلحه داشتند اما دست به اسلحه نبرده بودند. آقا به اینان تذکر زیادی داده بود که اسلحه هایشان را زمین بگذارید.

قاضی: امام خمینی هم فرمودند که به اینها بگویید اسلحه‌شان را زمین بگذارند ، آن زمان لازم نیست آن‌ها به دیدار من بیایند، من می‌روم به دیدنشان؛ خیلی حرف سنگینی بود.

جواب آقای طالقانی به گلایه مسعود رجوی درباره کشته شدن نیروهایش مسعود رجوی یک بار به مرحوم آقای طالقانی گفت آقا فرزندانتان را دارند می‌گیرند و می‌کشند! آقا در جواب او گفتند به جهنم که دارند می‌کشند شما باید اسلحه‌تان را بگذارید زمین؛ شما بر علیه چه کسی اسلحه کشیدید؟ شما بر علیه جمهوری اسلامی اسلحه کشیدید، باید اسلحه‌تان را زمین بگذارید.

من بعد از انقلاب با شجونی منزل ایشان بودم که مسعود رجوی آمد و همانجا بود که من وقتی صحبت آقای طالقانی را می‌کردم موسی خیابانی می‌گفت طالقانی هم به هر صورت یک آخوند است!

حرف هایشان دروغ بود؛ لقمه نان به نفعش بود که پدر پدر می‌کرد. طالقانی: این مطلب که خانم حاج مهدی غیوران که در زندان هم بوده می گفتند که زنانی که عضو منافقان شده بودند طالقانی را رها کنی مثل بقیه ی آخوند هاست؛ منافقان در مجامع عمومی طالقانی را پدر می‌خواندند اما به هیچ از رهنمودهایش عمل نکردند همه ی پدر پدر گفتنشان دروغ بود.

ننگ الحاق به صدام هرگز از پیشانی منافقین پاک نمی شود

این دست به اسلحه بردن هم بود که همه بلاها را به سرشان آورد،اگر نه آنها را نمی‌راندند تا از مملکت خارج شوند و بعد بروند کنار صدام حسینی که با دریاها آب هم دیگر این ننگ از روی پیشانی شان پاک نخواهد شد.

طالقانی: در بدنه شان یک سری جوانان ناپخته بودند اینها از روی احساسات رفته بودند جذب شده بودند؛ یکبار همان روزی که محلشان در کنار سفارت عراق را گرفته بودند در زمان مهندس بازرگان مرحوم طالقانی افطاری برای هیئت دولت داده بود. مسعود رجوی آمده بود که شکایت کند که این محل را گرفتند و... مرحوم شانه‌چی به مسعود رجوی گفته نرو زیرا اگر بروی اوضاع بدتر می‌شود؛ مسعود رجوی گوش نداد و به نزد آقا رفت و گفت آقا جای ما را گرفتند. آقا در جواب مسعود رجوی گفته بود به جهنم که گرفتند باید تخلیه کنید. رجوی گفته بود که آقا ما اسلحه نداریم، آقای طالقانی هم پاسخ داده بودند که همین امروز من از آنجا می‌گذشتم ولی دیدم همه شما مسلح بودید چرا دروغ می‌گویی؟ آیا شما اسلحه نداشتید؟ چرا شما اسلحه داشتید.

ما پیش از انقلاب یک گروه امداد درمانی داشتیم که مسئول آن هم من بودم یک جایی را کنار بیمارستان ایرانشرق به ما دادند برای کار گروه امداد درمانی جهت رسیدگی به این افرادی که می‌روند تظاهرات و زخمی و مجروح می‌شوند. این افراد هم یک خانه‌ای را کنار این گروه امداد گرفته بودند، می‌دیدم که گهگاهی اینها رفت و آمدهای مشکوک دارند چون ما نیروهای مسلح کمیته هم در گروه امدادمان داشتیم؛ به بچه‌ها گفتیم که کمی این‌ها را زیر نظر بگیرند.

گرفتن اسلحه منافقین و برخورد آقای طالقانی با آن‌ها یک روز یکی از ماشین های آنها را گرفتیم و دیدیم پر از اسلحه است، ما ماشین را گرفتیم و اسلحه‌ها را تخلیه کردیم؛ بعد رفتند خدمت آقا و شکایت کردند و آقا فرمودند مهدی خوب کاری کرده است. اینها نباید اسلحه داشته باشند.

طالقانی و بهشتی هیچ مشکلی با هم نداشتند

نسیم: بحث سازمان منافقین شد. آقای طالقانی این سوال را از شما می پرسم. شبهه و شایعه ای از طرف این سازمان مطرح می شد مبنی بر این که مرحوم شهید بهشتی با پدر شما مشکلات داشتند و حتی درگذشت ایشان را هم به آن شهید نسبت دادند، شما که از نزدیک در جریان آن وقایع بودید ممکن است در این زمینه توضیحی بفرمایید؟

طالقانی: خیر شهید بهشتی به هیچ وجه مشکلی با مرحوم طالقانی نداشته است. این حرف‌ها درست نیست؛ این حرف ها حرف‌های سازمان مجاهدین و اینها بود.

قاضی: این جمله از مرحوم بهشتی است در مسجد امام علی(ع) هامبورگ که گفت، خشم رژیم را از پا در می‌آورد، گفتند: خشم یعنی چه؟ گفت: خ خمینی، ش شریعتی و م آن مجاهدین؛ البته آن موقع هنوز مجاهدین به این حالت رسوا نرسیده بودند و معتبر و دارای آبرو بودند.

رنج آقای طالقانی این بود که قرآن در صحنه اجتماع حضور ندارد نسیم: نظر آقای طالقانی در مورد موضوع فلسطین چه بود؟ قاضی: تنها کسی که در ایران صدایی برای قدس بلند کرد آیت الله طالقانی بود؛ آنقدر عده ای به ایشان ایراد گرفتند که این موضوع به ما چه ربطی دارد؟ ایشان با امام موسی صدر هم ملاقات‌هایی داشتند امام موسی صدر هم که به اینجا آمد با شاه هم ملاقات داشتند. امام موسی صدر زاییده ی مشهد است برخلاف تصوراتی که می گویند از قم است.

در کل بهتر است بگویم که مرحوم آیت الله طالقانی،از طفولیت سوز دین داشت، ایشان از طفولیت دلش برای قرآن می سوخت ایشان رنجش این بود که قرآن در صحنه اجتماع ما حضور ندارد؛ همه جا از قرآن حرف می زد.

نسیم: آقای قاضی، شما در زندان با مرحوم آیت الله طالقانی هم بند بودید لطفا کمی از آن دوران برایمان بگویید. قاضی: من با ایشان در زندان 4 قصر بودیم اعلامیه رد و بدل می‌کردیم یک اطاق ملاقات داشتیم که وسطش دوتا مأمور می‌ایستادند و وسطش هم میله‌های فلزی بود؛ بعضی از این طرف میله اعلامیه از پشت پای مأمور لوله می‌کردند. بنا شد که توری بگذارند که از ورود اعلامیه جلوگیری کنند و مرحوم آقای طالقانی به رئیس بخش گفت غلط می‌کنید توری بگذاری؛ تیمسار نصیری که آن موقع رئیس شهربانی بود آمد به زندان مرحوم آقای طالقانی یک برخورد بسیار تندی با او کرد که همه از او می‌ترسیدند؛ می گفتند اگر او بیاید در بند کسی کرنشی بکند آبروی همه می رود. مرحوم آقای طالقانی یک تنه رفت آنجا و با او برخورد تندی کرد.

آقای طالقانی همه جور مشتری داشت یک شخص گانگستری هم بود به نام مهدی بلیغ عبا می‌انداخت روی دوشش و پشت سر آقای طالقانی نماز می‌خواند و مرحوم طالقانی یک وقت به من قرمود:الحمد لله همه جور مشتری این جا داریم. در کل زندان چهار قصر چون که آقای طالقانی آن‌جا بود خیلی حرمت داشت؛ نوید بازرگان که به دنیا آمد ما هم در زندان بودیم، آوردندش زندان و داخل زندان آقای طالقانی در گوشش اذان و اقامه گفت و آقای بازرگان هم فرزندش را بغل گرفت. یک روزی در زندان آمدند و گفتند که سرود شاهنشاهی بخوانید آقای طالقانی گفت غلط می‌کنید! جسارت می خواهد کلمه الحق عند سلطان الجائر کم چیزی نیست؛ بالاخره گفتند به ما دستور دادند سرود بخوانید، مهندس بازرگان گفت من می گویم شما بخوانید، ای ایران ای مرز پرگهر را بخوانید؛ ما خواندیم و آن ها هم راضی شدند.

مرحوم طالقانی از کسانی که با لباس غیر روحانی صحبت‌های مذهبی می‌کردند حمایت می‌کرد طالقانی: مرحوم طالقانی از کسانی که با لباس غیر روحانی می‌آمدند و صحبت‌های مذهبی می‌کردند حمایت می‌کرد و به خاطر همین حمایت نیز می‌رفت و پای منبر و سخنرانیشان می‌نشست چه در مسجد هدایت چه در جاهای دیگر. یکی از کسانی که مورد حمایت آقا قرار می‌گرفت، آقای فخرالدین حجازی بود که مورد غضب آقای فلسفی بود و آقای مطهری هم خیلی عنایتی به ایشان نداشت؛ آقای طالقانی می‌گفت این الآن می‌تواند جوان‌ها را جذب کند رهایش کنیم به طرف دیگر می رود، بگذارید جوان‌ها را جذب کند ما حمایتش کنیم.

تهدید ساواک برای دعا کردن برای شاه در جلسه سخنرانی همین پایین ولی عصر مقابل کاخ مرمر یک کوچه‌ای بود و یکی دو تا از بازاری‌ها آنجا خانه‌های بزرگی داشتند؛ بعد برای آقای حجازی سخنرانی گذاشته بودند؛ تا جایی که به یاد دارم، تیمسار رحیمی آن زمان رئیس پلیس تهران بود، آمده بود اخطار کرده بود که اگر ایشان منبر می‌رود و سخنرانی می‌کند باید شاه را دعا کند مرحوم طالقانی هم آمده بود که پای سخنرانی حجازی بنشیند ؛ بعد دیده بود ایستاده‌اند و نمی‌رود صحبت کند گفتند چرا نمی‌روی صحبت کنی؟ پاسخ داده بودند که گفتند باید شاه را دعا کنید و خود رحیمی هم گفته بود من هم می‌آیم و باید باشم؛ خلاصه رحیمی هم آمده بود و آقا به او گفت مرتیکه تو اینجا چکار می‌کنی؟ چرا سر کارت نمی روی؟این جا هم فضولی می‌کنی؟ و داد و هوار سر رحیمی که در نهایت نیز او هم راهش را کشید و رفت. خلاصه می گویند فخر الدین هم آن شب خیلی تندتر هم صحبت می‌کرد؛ آقای حجازی آن شب خیلی سخنرانی بهتری کرد و دعا که نکرد هیچ کلی هم انتقاد کرد؛ یعنی کسانی که می‌دیدند آقا هست و نشسته واقعاً از بودن آقا قدرت و روحیه می‌گرفتند.

من یادم هست که استاد محمد تقی شریعتی هم مسجد هدایت می‌آمد؛ در مسجد هدایت در سال 10 روز انجمن اسلامی مهندسین جلسه داشت، مرحوم مطهری منبرشان را می‌رفت. یا انجمن‌های دانشجوها جلساتشان را داخل مسجد هدایت می‌انداختند پدر هم می‌رفت و می‌نشست و حمایت می‌کرد.

قاضی: دو انجمن داشتیم انجمن اسلامی پزشکان و انجمن اسلامی مهندسان، و باعث تأسیس هر دو آقای طالقانی بود و گرنه پزشکان اهل تأسیس انجمن اسلامی نبودند به بعضی از پزشکانی که پیرامون آقا بودند و با افکار ایشان آشنا بودند پیشنهاد کرد که کار کنید و آن زمان آن حرف‌ها خیلی سنگین بود چون ساواک هم بالاخره می‌فهمید که پشت این قضایا آقای طالقانی است. ساواک هم نسبت به آقای طالقانی حریم داشت. در حقیقت این انجمن‌ها تأسیسشان به برکت وجود آقای طالقانی و به اشاره غیر مستقیم ایشان بود.

مرحوم طالقانی هیچ گاه به احترام دادگاه بلند نشد

این که گفتم ساواک نسبت به آقای طالقانی حریم داشت واقعیتی بود، نمی‌دانم چه رعبی خدا از دل آقای طالقانی در دل مأمورین انداخته بود. به طور مثال در دادگاه وقتی هیئت رئیسه وارد می‌شد همه باید بلند می‌شدند ولی آقا هیچوقت بلند نشد هیچ وقت؛ یکبار ما گفتیم به آقا تأسی کنیم، ما مرید ایشان هستیم تا بلند نشد من هم بلند نمی‌شوم و سریع من را بیرون انداختند. اتفاقا با اقای احمد طیبی شبستری بودیم او را هم اخراج کردند حالا او روحانی بود من نبودم؛ من خیلی پشیمان شدم گفتم آمدیم بیرون فردا دیگر راهمان نمی‌دهند، دیدم رئیس دادگاه روز بعد راهم داد ولی دیگر پاشدیم؛ مرحوم طالقانی از ابتدا تا انتها بلند نشد. یک روز پیش رئیس دادگاه رفتیم اجازه گرفتیم که در پادگان عشرت آباد نماز جماعت بخوانیم؛ این کار بسیار مشکلی بود که آنجا نماز جماعت بخوانیم اما بالاخره خواندیم و آقا دعا کرد و آمین گفتیم و تقریباً تأثیر تمام محاکماتش را در بین سربازها از بین بردیم. یکی از بارزترین خصلت‌هایی که مرحوم آقای طالقانی داشتند این بود که دوست نداشتند اسمش هیچ کجا عنوان شود. شب شهادت مرحوم سید محمدرضا سعیدی در زندان قزل قلعه بود؛ او برای سرمایه‌گذاری گروه آمریکایی راکفلر در ایران می‌خواست اعلامیه بدهد؛ هیچ کس حاضر نشد اعلامیه را امضاء کند و خودش یک تنه آن اعلامیه را امضاء کرد، برای همین هم او را به زندان بردند و شهیدش هم کردند. حتی مخفیانه هم بردند با همین آقای سعیدی که الآن امام جمعه قم است و آن زمان خرازی فروشی داشت. ایشان به خانه رفته بود و گفته بود که شناسنامه آقا را بدهید زیرا فکر می‌کرد که آقای سعیدی را می خواهند تبعید کنند، اما زمانی که به غسالخانه قم رفت با جنازه پدرش روبه رو شد و جا هم نخورد و الحمد لله توانست قدرت خوبی از خود نشان دهد و گفت الحمد لله پدرم مرد و زیر بار ذلت نرفت.

ماجرای شام غریبان شهادت شهید سعیدی شب من در تهران در مسجد بودم مرحوم طالقانی به من فرمودند یک گروهی را جمع کن تا به شام غریبان برویم؛ من با خیلی از آقایانی که الآن سر کارند و انا رجل می فرمایند تماس گرفتم و گفتم که قصه این است و جواب می‌دادند آیا آنجا زیر نظر است؟ گفتم نه. مسجد ما را هم دیده‌اند و نیامدند. با مرحوم طالقانی به میدان غیاثی رفتیم منزل شهید سعیدی، کسی جرأت نمی‌کرد بیاید آنجا؛ روز بعد مرحوم طالقانی تشریف آوردند آن جا، در مسجد مرحوم سعیدی به نام موسی بن جعفر را هم بسته بودند؛ جمعیتی آمده بود مرحوم طالقانی فرمودند وسط خیابان بنشینید غلط کرده‌اند مسجد را بسته‌اند؛ همه در پیاده روها نشستیم و در خیابان راه بندان شد و.... یک نفر از پشت‌بام رفت داخل و در مسجد را باز کرد و ما هم رفتیم داخل. هیچ کس حاضر نبود آنجا سخنرانی کند آقای دکتر شیبانی صحبت کرد و بعد آمد بیرون؛ محمد مفیدی که ضارب تیمسار طاهری رئیس ساواک شرق تهران و برادر خانم دکتر شیبانی هم بود با موتور فراری اش داد؛ بعد مرحوم طالقانی را چند ساعتی حبس کردند که شما می‌دانی سخنران چه کسی بوده؟ گفتند بله می‌دانم ولی من وظیفه گفتن ندارم. آن زمان کسی جرأت نمی‌کرد با ساواک در بیفتد.

ماجرای اذان گفتن نواب صفوی در خانه آیت الله طالقانی

نسیم: بپردازیم به بحث نهضت آزادی. آیا قبول دارید بعد از مرحوم طالقانی شیوه ای که نهضت آزادی‌ در برابر پیش گرفت خوب نبود؟

طالقانی: نه واقعا شیوه خوبی نیود. آقای مهندس توسلی مصاحبه کرده بودند که هیچ وقت من نشنیدم آقای طالقانی اسمی از نواب صفوی برده باشد. در صورتی که اینطور نبوده، آقا همان سر خاک مرحوم دکتر مصدق از نواب اسم برد و تجلیل کرد.

نسیم: شنیده ام که مرحوم نواب صفوی به منزل شما هم آمده بود، درست است؟ طالقانی: یک شب نه دو بار آمدند؛ یک بار بعد از ترور شاه در سال 27 بود، که شاه به شدت دنبالشان بود تا اعدامشان کند؛ سال 27 آقا ایشان را به طالقان می برد اما نه به روستای خودشان به روستای دیگر. ایشان را هم معرفی نمی کند و می گوید آقای نجفی هستند و از قم آمدند تا کارهای دینی شما را انجام دهد؛ مرحوم نواب هم خیلی به مردم ده کمک می کند. یک مقدار مشکلات داشتند مثلا میرود برایشان دستشویی و حمام درست می کند.بعد یواش یواش در روزهای جمعه هم یک امام زده ای بوده در آنجا جمع می شدند. بعد هم اواخر سال 32 بود که آقای عبد خدایی به منزل آقای طالقانی می آیند و می گویند آقا ما تحت تعقیبیم و جایی را نداریم. آقا هم می گوید منم تحت نظرم این جا می خواهید بیایید؟ گفت نه نواب گفته ما مردتر از طالقانی نداریم؛ گفت پس بسم الله بیایید. هیچ کس آن زمان اینها را نپذیرفته بود، کسی راهشان نداده بود؛ آن موقع منزلمان در خیابان امیری بود آقا فرمود بیایید آنجا.من هم بچه ای سه چهارساله بودم. جالب است در همان شب اول نواب صفوی می رود اذان می گوید؛ آقا می گوید: مرد حسابی در به در دنبالت هستند تا دستگیرت کنند رفتی روی پشت بام اذان می گویی؟ بگو صاحب خانه راضی نیست بیا پایین. من هم بچه بودم و خانه ما هم ممنوع الورود شده بود. ما هم محدود بودیم با بچه ها بازی کنیم بنابراین در خانه بودیم؛ مرحوم نواب هم به من نماز یاد می داد بعد از من سوال می کرد وقتی هم درست جواب می دادم یک پولی به من میداد که برایم جالب بود. زمانی که تصمیم گرفت و رفت به منزل ذوالقدر که آنجا لو می رود و دستگیرش می کنند؛ عبد خدایی و طهماسبی بعدش خارج می شوند. البته طهماسبی دستگیر می شود و عبدخدایی به مشهد فرار می کند تا هشت نه ماه بعد که آب ها از آسیاب می‌افتد. قاضی: ما رفته بودیم طالقان، مرحوم طالقانی اتاقی را که به ما برای استراحت داد می گفتند که این اتاق همان اتاقی است که نواب در آن بوده است و می سحر بیدار می شد و اذان می گفت.

طالقانی حذف شاه را در تمام عمرش و در همه برنامه‌هایش قرار داده بود نسیم: به بحث نهضت آزادی برگردیم. گویا نهضت معتقد بود که شاه سلطنت کند نه حکومت آیا آقا هم اعتقادشان این بود؟ قاضی: خیر آقا حذف شاه را در تمام عمرش در همه برنامه‌هایش داشت.

طالقانی: مشکل و حساسیت آقا روی شاه بود، اصلاً نمی‌توانست با این موضوع که شاه باشد کنار بیاید؛ به همین خاطر هم بعد از سال 46 که با برخی از این آقایان زندان بودند و آزاد شدند مرحوم طالقانی دوباره به شدت مبارزه را ادامه داد حتی با مبارزین مسلح مثل مجاهدین و مثل حنیف نژاد و...

قاضی: البته چپ‌ها را هم تقویت می‌کرد، آن‌ها هم احترام آقای طالقانی را نگه می‌داشتند.

طالقانی: هر کسی با شاه مبارزه می کرد ایشان حمایتشان می کرد.

قاضی: حتی به هیئت کوبایی هم گفت هر کسی در هر کجای عالم ضد ظلم قیام کند آن قیام اسلامی است.

طالقانی: بله، وقتی الجزایر مستقل شد آقای طالقانی در مسجد هدایت برایشان جشن گرفت.

نسیم: در مورد رابطه مرحوم طالقانی و مرحوم دکتر علی شریعتی هم بفرمایید. نظر ایشان در مورد آن مرحوم چه بود؟

طالقانی: ببینید بنده می‌خواهم یک جمله را عرض کنم و آن این که شاید اصلا درست نباشد ما همیشه به این فکریم که این آقا در مورد آن آقا چی گفت ما هم همین را بگوییم. مثلاً آقای طباطبایی در مورد شریعتی مشکل داشت؛ بسیاری از علماء ایشان را نفی کردند. اگر این را بخواهیم بپذیریم لازمه‌اش این است که برای همیشه دکتر شریعتی را کنار بگذاریم. در صورتی که ایشان معلم انقلاب بوده است. چه اصراری داریم که مثلاً بپذیریم که رهبران ما همه چیز را از گذشته می‌دانند؟ نه این طور نیست که فکر کنیم همه، همه چیز می‌دانند.

پیشنهاد دکتر شریعتی به کسانی که می‌گفتند شریعتی نماز نمی‌خواند! حتی برخی می‌گفتند دکتر شریعتی دست بسته نماز می‌خواند خدا رحمتش کند خودش در حسینیه ارشاد به شیخ قاسم اسلامی اشاره‌ می‌کرد که دوزار بده اتوبوس سوار شو بیا اینجا ببین من چطوری نماز می‌خوانم؟ اصلا گاهی این ترفند ساواک بود که در افکار ما حلول کند تا ماخودمان همدیگر را بکوبیم؛ این هنر است. مثلاً فردی را فرد دیگر می گرفتند آنقدر اسواک بلوف می‌زد نتیجه بلوف بیش از شکنجه بود. به ایشان می‌گفتند دیشب شام چه خوردی؟ مثلاً آن فرد می‌گفت آبگوشت خوردم می‌آمد به من می‌گفت بدبخت خودت را به کتک نده، این دیشب حتی شام آبگوشتتان را گفته است؛ من هم می‌گفتم آنقدر فلانی اعتراف کرده است؟ و از این بلوف من هم شروع می‌کردم به تخلیه اطلاعاتی خودم که کتک نخورم.چون مطلبی را اگر واحد و یک دست می گفتید در نهایت بالاخره کتک را هم قطع می کردند؛ اما اگر چند بار حرف را عوض می‌کردید آنقدر می‌زدند تا راستش را بگویی و بعد که راستش را هم می گفتی باز هم باور نمی کردند.

در نهایت منظور از این حرف‌ها این بود که بگویم آن زمان متأسفانه دکتر شریعتی را اصلاً جامعه روحانیت نمی‌خواست به عنوان مبلغ مذهبی بپذیرد؛ انگ نماز نخواندن، انگ کافر بودن و انگ سنی بودن به او می‌زدند از آن طرف هم به ایشان می‌گفتند که شیعه غالی است، در عربستان هم این جمله را شنیده بود؛ یک جلسه‌ای به حج رفتند آقای مطهری روحانی کاروان بود، شریعتی سخنگوی کاروان بود. این جملات را هم در مورد شریعتی در عربستان می‌گفتند. شبی در تهران منزل یکی از دوستان بودیم منزل آقای محمدباقر مهدوی کرمانی روحانی محضردار بود و خیلی هم مبارز بود در حرف نگاه داشتن هم ادم محکمی بود، مرحوم طالقانی می‌گفت خواهش کردیم سخنی بگویید راجع به امشب که شب قدر است؛ فرمود: من بگویم؟ دکتر باید صحبت کنند. و دکتر یک ساعت بی‌سانسور صحبت کرد، همه حیران مانده بودیم.

تأیید فردی توسط آقای طالقانی به معنای تأیید مبارزه بود خدا رحمت کند مرحوم طالقانی را؛ از دیدگاه آقای طالقانی وقتی کسی را تأیید می‌کرد یعنی مبارزه را تأیید می‌کرد؛ برخی مقصودشان کوبیدن شخص نبود مقصودشان کوبیدن مبارزه و امام بود. حتی به یاد دارم در قم آقای صالحی نجف‌آبادی یک کتابی نوشتند به نام شهید جاوید که معروف است. اقای مشکینی و آقای منتظری که هر دو چشم روشن آقای خمینی بودند تفریظ نوشتند. دستگاه که به آقای خمینی نمی‌توانست معترض شود ولی به این دو تا حمله‌ور شدند تا جایی که من در قم بودم که در منبر می‌گفتند صالحی درک‌آبادی نه نجف‌آبادی ؛ کتابی نوشته درست یا غلط، باید پاسخش را بدهند نه این که تخطئه‌اش کنند اما آن‌ها در حقیقت هدفشان این بود که می‌خواستند مبارزه را تخطئه کنند آقای خمینی را تخطئه کنند، چسبیدند به آن کتاب.

درایت آقای طالقانی نسبت به بسیاری از مبارزین دیگر بالاتر بود این است که مرحوم طالقانی به هر صورت از همه این حوادثی که در کمینش بود می‌فهمید که این‌ها همه نقشه ساواک است و نباید به دامش بیفتد و دیگران نمی‌فهمیدند و در دام ساواک می‌افتادند.

طالقانی: نتیجه‌اش این می‌شود که آقای کاظمینی بروجردی که یک بی‌سواد است و الآن زندان است هم خودش هم پدرش ضد شریعتی می‌شوند؛ پدرش می‌گوید من رفتم دیدم شریعتی نماز نمی‌خواند!!

دونفر فوتشان تأثیر قوی در انقلاب گذاشت، شریعتی و آقا مصطفی آن زمان می‌گفتند معلم کبیر انقلاب دکتر علی شریعتی ، و واقعا هم دو نفر بودند که فوتشان تأثیر بسیار قوی گذاشت در انقلاب ایران یکی دکتر شریعتی و یکی آقا مصطفی خمینی. خدا اقا مصطفی خمینی را رحمت کند ، خیلی هم با من شوخی می کرد.

اصلا دفاع از بی حجابی به طالقانی می آید؟!

نسیم: نظر آیت الله طالقانی راجع به احکام اسلامی چه بوده است؟ مثلاً بحث معروف حجاب یا بحث شهرنو ظاهراً آقا گفته بودند شهر نو باشد عیب ندارد؟ طالقانی: البته این که شهرنو باشد عیب ندارد را من به این صورت نشنیدم؛ برخی حرف‌ها نسبت دادنشان به آقای طالقانی از سر نادانی است.

قاضی: دقت داشته باشید که برخی خیلی حرف‌ها میزنند. اما باید واقعا کمی دریات داشت،و از خود پرسید که آیا فلان حرف ممکن است از دهن آقای طالقانی در می آید؟ مثلا من به شما بگویم آقای طالقانی یک فحش خواهر و مادر به فلانی داد؛ اصلا این حرف در می آید؟

طالقانی: آقای طالقانی می‌گفت که اینها از همه بیشتر بهشان ظلم شده، این زن‌هایی که آنجا بودند مورد ظلم بیشتری قرار گرفتند. ریخته بودند آنجا را آتش زدند و پری بلنده را گرفتند و اعدامش کردند. هر کسی که می‌رفت تا به آن ها کمک کند می‌زدندش آقا به ماها مأموریت داد بروید آنها را نجات دهید و کمک کنید و ما سید سجادی را برداشتیم همراه بردیم که بگوییم یک آخوند همراهمان باشد که بعد آن ها شنیدند که ما از دفتر آقای طالقانی آمدیم؛ خانم‌ها شروع کردند به تظاهرات به نفع ما و بعد ما فرار کردیم ولی واقعاً رفتیم به آن ها کمک برسانیم چون واقعا به آن ها ظلم شده بود.

قصه فاحشه‌خانه آن زمان فرعی باز کردن در برابر اصول انقلاب بود قاضی: جمله‌ای که خود پدرتان در زندان قصر به من فرمودند در زمان مبارزه دکتر مصدق؛ مصدق می‌گفت: من دارم ریشه استعمار را از این مملکت می‌زنم، این ها یقه من را گرفته‌اند که عرق‌فروشی‌ها را تعطیل کن. می‌گفت من با جبهه اصلی دارم می‌جنگم اینها یک جبهه فرعی دارند برایم باز می‌کنند. الآن قصه فاحشه‌خانه آن زمان هم فرعی باز کردن در برابر اصول انقلاب بود؛ مرحوم طالقانی اعتقاد داشت که اینها در این مملکت زائیده استعمارند؛ ما می‌توانیم با تربیت صحیح همه اینها را به خانه بفرستیم. مرحوم آیت الله سید عبدالمجید ایروانی که کمیته آن وقت را تأسیس کرد اغلب اینها را به ازدواج دیگران درآورد و رفتند زندگی کردند. چه طور از بین رفتند؟ با تمهیدات مرحوم طالقانی رفتند خانه و زندگی می‌کنند.

طالقانی: اما بحث حجاب را بله آقای طالقانی مطرح می‌کرد و نوار کاست آن نیز موجود است و سی دی گفتگویش را هم داریم. علیه بی‌حجاب‌ ها یک تظاهراتی شد؛ آقای طالقانی نمی‌دانست چه شده است؟ گفتند که تظاهراتی بر علیه بی حجاب‌ها شده که آن‌ها را در ادارات راه ندهید و ... آقا گفته بود حجاب جزء سنت ما است باید باشد؛ من هم سخنان امام را نشنیدم، چون ظاهراً امام صحبت کرده بود. ولی خانم‌ها را نصیحت کرده بود که یاد بگیرید مثلاً از خانم ایندیا گاندی یاد بگیرید که یک چیزی بر سرش می اندازد؛ ولی در اسلام اجبار نیست؛ فردایش امام می‌گویند نظر من همان است که آقای طالقانی گفتند حالا این اشکالش در کجا است؟ در حرف طالقانی است یا در حرف امام. و هر دو مطلب و روزنامه‌هایش هم موجود هست. من نمی‌دانم این چه ایرادی داشت.

نسیم: آقای طالقانی آیا شما هنوز هم از م.غ ناراحتید؟ طالقانی: آقای "ب" و آقای "غ" جفتشان با هم زندان بودند و با لو دادن یک سری از اشخاص از زندان آزاد شدند. معمولاً کسانی که قبل از انقلاب کم آوردند و خراب‌کاری کردند بعد از انقلاب از آن ور پشت بام افتادند؛ این آقا می‌گوید من در سال 55 با آمدن کمیسیون حقوق بشر از زندان آزاد شدم. کمیسیون حقوق بشر سال 56 آمد ایران نه 55.

با حمله کردن به فرزندان آقای طالقانی قصد تخریب خود ایشان را داشتند اینها وقتی که انقلابی شدند از آن ور پشت بام افتادند و برای اینکه گندکاری‌های قبلشان را بپوشانند آمدند شروع کردند در جهرم قنات درست کردند و کشتار به راه انداختند و در قنات می‌ریختند و بسیار زیاده‌روی کردند. بعد هم آمد جذب سپاه شد. زندان رفتن آقای "ب" به دلیل داشتن یک عکسی از شاه یا چنین چیزهایی در جیبش بوده، گرفتنش، کتکش زده بودند و او هم گفته بود غلط کردم و یک یا دو سال در زندان بود و اعتراف کرده و یک سری را لو داد و آزاد شد. اینها مدعی شدند که یک خانم جهرمی در سازمان مجاهدین خلق، همراه با شوهرش و مجتبی در سازمان پیکار بودند؛ بله در یمن بودند. شوهرش بعد به پاریس رفته ، یک شوهر خوش‌قیافه ای هم داشته؛ این خانم ناراحتی عصبی داشت؛ مجتبی می‌گوید دکتر بردیمش و قرص‌های آرام بخش می‌خورد؛ حالت عصبی داشت؛به خصوص شنیده بود شوهرش در آن جا هرز می پرد و... این خانم به پاریس رفته بود، همان زمان نیز مجتبی هم پاریس بوده؛ می‌گویند مجتبی این خانم را کشته؛ حالا مجتبی به چه دلیل باید این خانم را بکشد نمی‌دانیم؟ شوهر این خانم بعداً توسط وزارت اطلاعات دستگیر شد محاکمه شد و اعدام شد و هیچ حرفی از کشتن این آدم در وزارت اطلاعات نیست. همان موقع ما از آقای هادوی دادستان استعلام گرفتیم که مجتبی پرونده‌ای دارد؟ گفتند نه. حالا من مانده‌ام که آقای "ب" یعنی تو آنقدر دلت برای یک عضو منافقین پیکاری سوخته که آن طرف مرده می‌آیی اینجا مجتبی را می‌گیری می‌بری؛ یعنی تو این قدر دلت می سوزد؟ تو مشکلت چیست؟ مشکل اینها مجتبی نبود، مشکل اینها سید محمود طالقانی بود. "م.غ" یک آدم عقب‌افتاده‌ای که در استانداری‌اش می‌خواست سد کارون را زمان جنگ خراب کند (این مسئله را در یادداشت‌های مرحوم مهندس سحابی بوده) که می‌گفت زمان جنگ من دنبال شهید تندگویان بودم رفتم خوزستان دیدم این برنامه ریخته سد کارون را خراب کنیم و صدامیان را آب ببرد و ما گفتیم تمام اهواز را آب می‌برد. و هر چی گفتیم این کار را نکن قبول نکرد ولی آمدیم به شهید بهشتی گفتیم و شهید بهشتی آمدند و به او گفتند آقا این چه کار بچه گانه وابلهانه‌ای است که می‌خواهی انجام دهید.

نسیم: آقای طالقانی یک بحثی هست که آقا مجتبی مارکسیست بودند. تایید می کنید؟ طالقانی: بله مجتبی پیکاری بود؛ عرض شود فقط به عنوان مبارز بوده و یک نامه‌ای هست که گفتند منتسب است به مجتبی، بعد مجتبی مصاحبه کرد با یکی از روزنامه‌های داخلی. ایشان می‌گوید این صحبت من نبوده این یک چیز حزبی بوده که به من دیکته کردند که بنویسیم و الا حرف خود من نبوده بعد که بر می گردد اصلاً اعتقادی به آنها نداشت؛ سال 57 بعد از آن اتفاقاتی که می‌افتد آن کشتاری که درون سازمانی اتفاق می‌افتد، خودش را کنار کشید و به ایران بر می‌گردد و در ایران هم آقا به او اجازه نمی‌دهد در کاری شرکت کند و همیشه پشت ماجرا بوده است. یک دفعه دیدیم وسط خیابان اقای "غ" مجتبی را به عنوان قاتل، دستگیرش کرد. چه کسی را کشته؟ یک پیکاری را؛ اگر یک پیکاری را کشته باید به او جایزه بدهید چرا دستیگرش کردید.

روایت رابطه طالقانی و هاشمی رفسنجانی نسیم: مرحوم طالقانی با آقای هاشمی ارتباطی داشته است؟ نظرشان در مورد ایشان چه بود؟ طالقانی: بله؛ آقای هاشمی را دوست داشت و آقای هاشمی هم ایشان را دوست داشت. امان از قدرت، سیاست، و امان از میز و قدرت‌طلبی و قدرت‌دوستی و وابستگی به این مسائل؛ اینکه آدم فکر می‌کند مردن برای همسایه بغلی است خیلی بد است. یعنی خدا به بنده یک نامه داده که دو سال دیگر زنده ای خیلی بد است؛ اگر این مسئله را باور کنیم خیلی مشکلات مملکت حل می‌شود؛ ما همیشه فکر می‌کنیم مرگ برای همسایه است. هاشمی یک سخنرانی کرد درست چند هفته بعد از فوت آقا در نماز جمعه؛ هنوز هم باز مجاهدین اینجا بودند و خروج نکرده بودند؛ می‌خواست علیه مجاهدین موضع بگیرد، گفت مجاهدین به یک چوب خشک تکیه کرده بودند؛ یعنی آقای هاشمی آقای طالقانی چوب خشک بوده پس تو چی بودی؟ طالقانی کسی بود که دست تو را گرفت و آورد مسجد هدایت و معرفی‌ات کرد، تو کسی نبودی.

نسیم: غیر از این سخنرانی مسئله ی دیگری هم بوده؟ طالقانی: اصلاً بحث دستگیری مجتبی، بحث مجتبی که نبوده است، این یک لجبازی بوده با مرحوم طالقانی. این افراد با طالقانی مشکل داشتند و بعد هم به چنین کسانی جایزه دادند، تمام مسئولین آن روزی که مجتبی را گرفتند آمدند خانه ما؛ ما فکر کردیم که مجتبی را حزب کومله یا ساواکی‌های فراری آمدند بردند و دزدیدند؛ 30 بار در رادیو اعلام کردند که اگر ماشینی با این شماره دیدید اطلاع بدهید، ما خودمان در به در همه کمیته‌ها را گشتیم تا ببینیم که آیا اتفاقی افتاده؟ مرحوم بازرگان آن وقت نخست وزیر بود، آقای بهشتی و دیگران همه آمدند. بعد ما رفتیم "م.غ" را در پاسداران پیدا کردیم دیدیم ماشین در سپاه آنجا است؛ پرسیدیم مسئول اینجا کیست؟ گفتند "غ" او را گرفتیم و بچه ها داخل ماشین کتکش زدند. بعداً آقای هاشمی بعد از همه این داستان‌ها آمد خانه، به آقای علی بابایی گفت هوای "م.غ" ما را داشته باش، من هم بروم صحبت کنم این بچه‌ها را ببینیم! پس معلوم می‌شود که این داستان را می دانستند. هوای "م" ما را داشته باشد یعنی چی؟ بعد تو خودت آقای هاشمی آنقدر هوای "م" را داشتی که نصف پول نفت را توی جیبش ریختی.

قاضی: این را البته باید بگوییم که هاشمی زحمت زیادی برای انقلاب کشیده است. من با آقای هاشمی در قزل قلعه بودم؛ شب‌ها می‌بردند مفصل کتک می‌زدند و بی‌هوش می‌آوردند.

طالقانی: بله آدم سیاسی ای بود ...

قاضی: شب‌ها می‌بردنش بازجویی، خدا رحمت کند تیمسار قرنی هم بود، داریوش فروهر هم بود شیخ فضل الله محلاتی هم بود. آقای رفسنجانی دو پرونده داشت یکی راجع به کتاب فلسطین، التبشیر و الاستعمار که من با ایشان به سفارت اردن رفتم روبروی بیمارستان مهر، کتاب را گرفت و ترجمه کرد و تحویل داد؛ دو سه نسخه هم به خود ما داد؛ که من هم اخیراً این را به آقای باریکانی که در دفتر آقای هاشمی است دادم و گفتم اینها را ببر داخل آرشیوتان به درد من نمی‌خورد. انسان مبارزی بود؛ آقای طالقانی هاشمی رفسنجانی را خیلی قبول داشت؛ آنجا آمد در حسینیه ارشاد منبر رفت و کلی قبل از انقلاب از یاسر عرفات تجلیل کرد. گفت یاسر عرفات آمد قبر امام حسین و دستش را گذاشت روی دیوار حرم و ‌گفت السلام علیک یا اباالشهدا. آقای هاشمی را می‌بردند می‌زدند و می‌آوردنش سلول و صبح روز بعد سوار جیپ می‌کردند با کت و شلوار می‌بردند بیمارستان 502 ارتش و مداوا می‌کردند شب بعد هم روی همان نقطه را کتک می زدند و داستان تکرار می‌شد.

طالقانی: میانه ی ساقی(زندانبان) با هاشمی چطور بود؟ قاضی: میانه بدی نداشتند. طالقانی: ساقی زندان‌بان بود و با آدمهای مبارز خیلی خوب بود و از آدم‌هایی که گریه و ناله می‌کردند بدش می‌آمد و فحش می داد. قاضی : من به ساقی گفتم یک قرآن به من بده رفت کتابی آورد به نام بهار پراگ؛ گفتم این قرآن است؟ گفت این هم قرآن بعضی‌ها است، تو بخوان و من خواندم. بعد رفتیم به مناسبتی ما پیش تیمسار قرنی بودیم وداریوش فروهر را آوردند و ساقی یک کشیده زد تو گوش فروهر نمی دانم علتش چی بود. وقتی زد فروهر افتاد زمین و بلند شد کتش را ردیف کرد و یک کشیده به ساقی زد آن هم خورد زمین و وقتی بلند شد هر دو با هم دست دادند ساقی با فروهر که کتک کاری کردند از فردای آن روز که خانم فروهر به ملاقات می آمد یک اتاق خصوصی برای ملاقات به آن‌ها میداد!

مامور زندان از دست شیخ مصطفی رهنما دیوانه شده بود!

یک بار هم شیخ مصطفی رهنما را گرفتند و آوردند تا ساقی دید دو دستی توی سرش زد گفت دوباره این شیخ را آوردند! گروه نیکخواه 21 فروردین شاه را ترور کرده بودند؛ ما هم اطلاعاتی نداشتیم و میخواستیم اطلاعاتی به دست بیاوریم ولی وسیله ای نداشتیم؛ مأمورین دم در اطاق اسکندانی، قابلی و تیموری بودند و این‌ها رادیو داشتند؛ خدا رحمت کند شیخ مصطفی رهنما رفت توی زندان، تخته هم فنری بود می‌رفت زیر آن تخت می‌خوابید یواشکی گوشی را از گوش مأمور در می‌آورد و می‌گذاشت توی گوش خودش مأمور که تکان می‌خورد می‌دید تخت زیرش سفت است، نگاه می کرد می دید شیخ نیست می‌گفت شیخ تو ما را دیوانه کردی. مادر شیخ مصطفی هم یک بار آمد زندان تا ملاقات حضوری نگرفت و رختخوابش را داخل نداد ول نکرد؛ زندان را در دم در به هم ریخته بود!

از بحث ساقی منحرف نشوم. او بعد از انقلاب از اعدام جست؛ مرد وارسته ای بود. بعد از انقلاب تمام مسئولین کشور چه از آقای طالقانی و چه غیره که همه زندانی‌اش بودند هیچ کس راضی نشد شکایت بنویسد و چند سال پیش فوت کرد؛ من که در مسجد فخر الدوله برای مراسم مرحوم فروهر رفته بودم دیدیم یکی روی زمین روی گوشه‌ای نشسته و گریه می کند؛ رفتم کنارش و دقت کردم دیدم ساقی بود!

نسیم:مرحوم آیت الله طالقانی چرا برای ادامه کار علمی خود در قم نماندند و به تهران آمدند؟ کمی از لحاظ بعد علمی ایشان توضیح بفرمایید. قاضی: چون می‌خواست مبارزه کند در قم نماند اما در تهران درس می‌خواند. آقای طالقانی از شیخ عبدالکریم حائری و سید ابوالحسن اصفهانی اجازه اجتهاد داشت اما دردش درد مبارزه بود که به تهران آمد. آقای طالقانی در تهران درس آشیخ محمد تقی آملی را حاضر می‌شد.اجازه اجتهاد را از شیخ عبد الکریم حائری گرفتند ایشان به هر کسی اجازه اجتهاد نمی داد. سید ابوالحسن اصفهانی مرجع مطلق زمان به ایشان اجازة اجتهاد داده بود و ایشان هم به سهولت به کسی اجازة اجتهاد نمی‌دادند.

مرحوم آقای طالقانی اولاً اگر پس از خاتمه ی تحصیلات در قم مانده از مراجع می‌شد. چون زکاوت بالایی داشت؛ کسی بود که در سنین تقریباً نوجوانی اجازه اجتهاد گرفت، همچین کسی را نداریم ؛ آدم‌ها وقتی پیر می‌شوند و محاسن سفید می‌شوند اجازه اجتهاد می‌گیرند. و پدر که مرحوم شده بودند اهالی منطقه قنات آباد به دنبال ایشان رفتند و اصرار کردند به آمدن به تهران و ایشان به هر صورت می‌خواست سنگر پدرش را رها نکند چون پدرش هم از مجاهدین و مبارزین زمان بود.

جمله محمدرضا شاه در رابطه با سید محمود طالقانی این جمله مال محمدرضا شاه است، گفت: سیدحسن مدرس به پر و پای پدرم پیچید و پدر پدرم را در آورد و سید محمود طالقانی هم به پای من پیچیده و نمی‌دانم با آن چکار کنم. نمی‌دانم من هم در این مطلب واقعاً بین او و خدایش چه می‌گذشت که رعبش را در دل همه ایجاد کرد. رعبش در دل ظالمین پیدا شد و از او می‌ترسیدند. به گوش مأمور در زندان اوین کشیده زد، مأمور به جای اینکه او را به انفرادی ببرد رئیس زندان آمد به مأمور گفت: این با خانواده ملاقات دارد بروید کنار چکار دارید؟ بگذارید حرفشان را بزنند؛ یا روزی که رفتند از منزل بگیرندشان خودشان تمهیداتی کرده بودند که تأخیر بیفتد و با خانواده‌اش حرف بزند مأمورین جرأت نمی‌کردند به ایشان بگویند که سریع‌تر برویم؛ ما را که می آمدند بگیرند دستمان را می کشیدند می بردند مبادا حرفی باهم بسازیم تا فردا پرونده ما جمع و جور شود. غرض این است که بگویم مرحوم آقای طالقانی درد دین داشت و سوز دین داشت و از اینکه جامعة ما این گونه بود،رنج می‌برد. بله اگر در قم مانده بود ایشان جزو مراجع می‌شد و در تهران هم که بود آنقدر بعضی از آقایان می‌گفتند تو چرا اینجوری عمل می‌کنی؟ فلان آقا در فلان مسجد کار خودش را می‌کند و نمازش را می خواند و پول طرفش سرازیر می‌شود.

آدمی که آن زمان پا به میدان مبارزه می‌گذاشت دلش نمی‌خواست جدا شود؛ نداریم کسی را از مبارزه دست کشیده باشد و رفته باشد به گوشه و انزواطلبی و... مرحوم طالقانی بخشی از تفسیر قرآن را در زندان تمام کردند.

نسیم: پرتوی از قرآن را؟ قاضی: کتاب پرتوی از قرآن آقای طالقانی چهار جلد است و تفسیر قرآن است بخشی را در زندان نوشتند و بخشی را بیرون.

نسیم: در زندان جلسه ی قرآن هم می گذاشتند؟ قاضی: من در زندان با ایشان در جلسات تفسیر قرآنشان حضور داشتم و تفسیر قرآنشان فراوان بود؛ یک شب ایشان سخرانی می‌کرد؛ آقا که صحبت می‌کرد کسی را فرستادند که برو به آقا بگو صحبت نکند مأمور آمد کمی که صحبت کرد مجذوب آقای طالقانی شد و نشست ؛ مأمور بعدی را فرستادند آن هم آمد و نشست؛ خود رئیس بخش آمد آن هم نشست بعد از خاتمه تفسیر گفتند آقا ما هر سه آمده بودیم که بگوییم اینجا زندان است و صحبت نکنید.

نسیم:آقای طالقانی بحث تفسیر علمی نداشتند فقط تفسیر اجتماعی می کردند؟ مثل علامه نبودند؟ قاضی: علامه تفسیرش علمی است و به درد حوزه‌ها می‌خورد؛ ببینید مرحوم آقای طالقانی به قاهره رفتند مرحوم آقای بروجردی فرمودند شیخ شلتوت را به ایران دعوت کنید؛ مرحوم طالقانی دعوت کرد؛ شیخ محمود شلتوت وقتی به ایران آمد آقای بروجردی فوت کرده بود و در مشهد مهمان آیت الله میلانی شد؛ مرحوم آقای میلانی یک دوره تفسیر المیزان هم به ایشان هدیه کرد؛ وقتی برده بود در آنجا مطالعه کرده بود گفته بود عجب تفسیری. ولی تفسیر قرآن آقای طالقانی مثل تفسیر مرحوم سید قطب بود که در مصر بود فی ظلال القرآن. آقای طالقانی به روز بود و خطش خط مبارزة با کفر بود یعنی مبارزة با ظلم را اگر می‌گذاشت کنار آقای طالقانی دیگر نمی‌خواست نه تفسیر بگوید یا در رکاب یا درکنار یا در حاشیه حتماً باید اشاره‌ای می‌کرد که تا زمانی که سردمدار کفر در جامعه حاکم است پیشرفت اسلام محال است و لذا محور سخنش علیه شاه بود؛ با صراحت نمی‌شد گفت می‌فرمود کاشکی ما کلمه شین را در حروف فارسی نداشتیم منظورش شاه بود.

جریان دیدار همسر سابق شاه با آیت الله طالقانی نسیم: گفتید قاهره این درست است که فوزیه در مصر به ملاقات آقای طالقانی رفتند؟ قاضی: وقتی مطلع شدند که ایشان به اتفاق مرحوم میرزا خلیل کمره‌ای، مرحوم سبزه بلاغی و مرحوم آیت الله سید رضا زنجانی، به قاهره رفتند. می‌فرمودند تو جلسه که نشسته بودیم آمدند که سید محمود طالقانی از ایران کیست؟ گفتم منم، گفتند یک خانمی بیرون شما را کار دارد. رفتم بیرون دیدم فوزیه است زن اول محمدرضا مرحوم آقای طالقانی تعریف می‌کردند که گفتم اینجا چه می‌کنی؟ گفت زن یک سرهنگ مصری شدم و یک دختر دارم از آن به نام نادیا

نسیم: با آقا چه کار داشتند ؟ قاضی: هیچی؛ سابقة مبارزات آقای طالقانی را شنیده بود خواسته بود با او صحبت کند. چون آقای طالقانی اولین کار جنجالیشان سال1318 بود زمان رضاخان در چهارراه گلوبندک که از سر خانم‌ها چادر کشیدند ، خانمی فریاد بلند زد آن همه آدم جمع شدند و نگاه می‌کنند؛ شاید بعضی‌ها هم می‌خواستند کمک کنند ولی جرأت نمی‌کردند؛ آن زن فریاد زد: ای مسلمین بین شما یک مرد نیست به من کمک کند؟ مرحوم طالقانی داشت رد می‌شد رفت جلو و یک کشیده به مأمور زد ؛ مأمور آن را رها کرد.

خدا رحمت کند ما در قم یک آیت الله سید مهدی انگزی داشتیم در خیابان باجک در زمان رضا شاه روضه داشت؛ مرحوم آقای خمینی می‌فرمود من هم صبح محرم آمدم بروم روضه دیدم یک مأمور پشت سرم دارد می‌آید من هم رفتم داخل حرم خیلی معطل شدم و آمدم بیرون دیدم باز این مأمور هست آمد دنبال من تا آن خیابانی که منظورم بود رفتم، آمد دنبالم و برگشتم و گفتم تو چرا مرا تعقیب می‌کنی؟ گفت بله و یک کشیده زدم توی گوشش و گفت من را می‌زنی؟ و یکی از آقایانی که داخل روضه بوده به نام آیت الله تیلی که مورد علاقه آقای خامنه‌ای بود ( پدر آقای خامنه ای ایشان را در قم به آقای تیلی سپرده بود) بیرون آمد و آن زمان یک پنج ریالی اسکناس بود آورد گذاشت دست مأمور و گفت خجالت نمی‌کشی با سید اولاد پیغمبر درگیر می‌شوی. و گفت ببخشید من نمی‌دانستم پنج ریالی کار خودش را کرد.

روایت هیچ کدام از فرزندان طالقانی را قبول نکنید! نسیم: آقای طالقانی اگر موافق باشید بحث را با شما به اتمام برسانیم و آخرین سوالات را بپرسیم. لطفا صریح بگویید ما روایت کدام یک از فرزندان آقای طالقانی را درموردش قبول کنیم؟ چون خودتان بهتر می دانید که شما اختلافات زیادی با هم دارید. طالقانی: هیچ کدام؛ خودتان تحقیق کنید؛ آقا گفت ما ده فرزند داریم نصیحتشان هم می‌کنیم و هر کدام حرف خودشان را می‌زنند. ما چیزهایی که دیدیم این است، من تحلیل نمی‌کنم و نمی‌گویم که آقا من را خیلی قبول داشته یا نداشته است.

نسیم: و به عنوان آخرین پرسش لطفا بفرمایید آقای طالقانی با شما و دیگر فرزندانشان چگونه رفتار می‌کردند؟ طالقانی: یک موقعی ما بچه بودیم در مسائل نماز خواندن مادر ما می‌آمد به زور صبح ما را بیدار می‌کرد. یک روز آقا گفت: خانم چرا داد و هوار می‌کنی؟ این نماز نه به درد خودش می‌خورد نه به درد خدا؛ خود بچه‌ها باید به جایی برسند که بفهمند نماز لازم و واجب است و خودشان بخوانند. مهمترین ویژگی مرحوم طالقانی جاذبه‌اش بود، جاذبه‌اش بود که همه دوستش داشتند؛ اگر می‌دانست کسی می‌خواهد با او مخالفت کند حتماً می‌نشست و به حرف او گوش می‌کرد سعی نمی‌کرد با تهدید و تشر چیزی از ما بخواهد؛ اگر قرار بود ما کاری انجام دهیم و چیزی یاد بگیریم سعی می‌کرد بنشیند و با محبت حرف‌ها را انتقال دهد؛ مهمترین ویژگی مرحوم طالقانی جاذبه‌اش بود، جاذبه‌اش بود که همه دوستش داشتند به خصوص اگر می‌دانست کسی می‌خواهد با او مخالفت کند حتماً می‌نشست و به حرف او گوش می‌کرد و واقعاً آن آدم جذب می‌شد. آقای کوهرنگی تعریف می‌کرد تمام مأمورین بندها اکثراً جذب آقا می‌شدند به همین خاطر بیرون زندان که بود سراغ پاسبان‌ها را می‌گرفت؛ خوب برای همین هم وقتی می‌رفتیم زندان ملاقات، پاسبانی که باید مراقب باشد چیزی داخل زندان ندهیم خودش اعلامیه را انتقال می‌داد؛ یعنی جذبشان می‌کرد.

تهیه و تنظیم: نسیم اسدپور - علیرضا ملوندی

ارسال نظر: