در حاشیه انتقادهای روشنفکران از سینمای آمریکا:

غرب‌ستیزی، سینمای اروپا، هالیوود و هنر عامه‌پسندِ غیرمبتذل!/ روشنفکران از چه چیز دفاع می‌کنند؟

کدخبر: 2041346

روشنفکران ایرانی طوری از الگوگیری از سینمای آمریکا انتقاد می‌کنند که انگار سینمای ایران به یک مدل بومی مبتنی بر چارچوب‌های ملی خود دست یافته است و حالا عده‌ای قصد تخریب این دستاورد ملی و تقلید از سینمایی مبتذل را دارند، در حالیکه سینمای فعلی ایران اساسا نمونه‌ای دست‌چندم از سینمای اروپاست.

به گزارش « نسیم آنلاین » ، امیر ابیلی نوشت:

در روزگاری به‌سر می‌بریم که شبه‌روشنفکران ایرانی در همه زمینه‌ها؛ از اجتماع، تا اقتصاد، تا سیاست و … «آمریکایی شدن» را پیشنهاد و تجویز می‌کنند جز در سینما. و تا اندکی بحث از الگوگیری از سینمای آمریکا به عنوان یک سینمای پرمخاطبِ مردمی می‌شود سریعا و با غیرت فراوان سعی در اثبات حقانیت سینمای اروپا دارند. این هم از عجایب روزگار ماست.

از عجایب روزگار هم این است که اصغر فرهادی- مانند همیشه در جمعی که تنها طرفدارانش دورش را گرفته‌اند و منتقدی در کار نیست- برای تائید سینمای ورشکسته‌ی اروپا پای غرب‌ستیزی را وسط می‌کشد: «می‌گویند چرا مثل سینمای آمریکا نیستیم. اگر قرار بود سینما مسیر سینمای آمریکا را برود، پس چرا انقلاب کردید. شعار غرب‌ستیزی می‌دهیم و بعد به دنبال سینمای آمریکا هستیم.» و خب حتما کسی در جمع به خود این اجازه و جرئت را نمی‌داده که از فرهادی بپرسد مگر انقلاب کردیم که از اروپا الگو بگیریم؟ و اساسا یک بحث فرمال سینمایی چه ربطی به مضمون آثار دارد؟ و اساسا چه کسی گفته است باید عین به عین دنباله‌روی سینمای آمریکا بود؟

اما به تازگی داریوش مهرجویی هم در ادامه روند حمله به سینمای آمریکا در اظهارنظری قابل تامل گفته است که: «این موج تحمیق‌کننده و مبتذل و مورد پسند تماشاگر که سینمای آمریکا پایه‌گذار آن بوده است، توانسته به سینمای ایران یعنی به‌اصطلاح سینمای بدنه ایران و همچنین به تلویزیون نفوذ کند. این موج مبتذل منبع اشاعه و نمایش فیلم‌های مبتذل، بی‌محتوا، تحمیق‌کننده و توهین‌آمیز به شخصیت فرهیخته شاعرانه و عقلانی فرد ایرانی شده است.»

شبه‌روشنفکران وطنی سالهاست به این ترتیب و با زدن برچسب «مبتذل» به هر نوع اثر هنری که سعی در نزدیک شدن به مخاطب عام را داشته باشد، با کمک مدیران همسو با خودشان از ابتدای دهه شصت به این‌سو امکان رشد هر نوع سینمای مردم‌پسند را گرفته‌اند و با ارتزاق از پول‌های دولتی سینمایی بی‌مخاطب، اخته و سترونی را پدید آورده‌اند که حالا با توجه نزدیک به پنج درصد مردم به سینما در نوروز همه از خوشحالی جشن و پایکوبی به راه انداخته‌اند.

اما جالب است که همین روشنفکران به محض اینکه با ساخت یک فیلمفارسی مبتذل به اندکی فروش می‌رسند، جذب مخاطب عام را سند افتخار می‌دانند. مانند کارگردان «۵۰ کیلو آلبالو» که برای تائید فیلمش نوشته بود: «از این که با تماشاگران این فیلم پانزده بار استادیوم آزادى را پر و خالى کردم مفتخرم.»

از تناقضات شبه‌روشنفکران ایرانی بگذریم. اما اصل ماجرای دفاع از سینمای آمریکا چیست؟ بحث قطعا تن دادن به ابتذال فیلمفارسی که کسانی مانند مانی حقیقی برای فروش بیشتر به ان تن می‌دهند نیست. اصل ماجرا توجه به جذب مخاطب عام، قصه‌گویی، قهرمان‌پردازی، توجه به منافع ملی و درنهایت تبدیل شدن به یک سینمای مردمی به جای سینمای محفلی است، که طبعا از مسیر سینمای ورشکسته‌ی اروپا نخواهد گذشت.

روشنفکران ایرانی طوری از الگوگیری از سینمای آمریکا انتقاد می‌کنند که انگار سینمای ایران به یک مدل بومی مبتنی بر چارچوب‌های ملی خود دست یافته است و حالا عده‌ای قصد تخریب این دستاورد ملی و تقلید از سینمایی مبتذل را دارند، در حالیکه سینمای فعلی ایران اساسا نمونه‌ای دست‌چندم از سینمای اروپاست که خود بدون کمک و سوبسید دولت لحظه‌ای قادر به باقی ماندن و ادامه مسیر نیست. بنابراین حالا که سینمای ایران قرار است دست به تقلی از یک سینما بزند، چرا آن سینمای مردم‌پسند آمریکایی نباشد؟

قطعا هدف نهایی دست‌یابی به یک سینمای ملی و بومی است، سینمایی که نه از مسیر ابتذال فیلمفارسی و فیلم‌هایی مانند «۵۰ کیلو البالو» می‌گذرد و نه از راه پشت کردن به مخاطب و فرار از جذابیت‌های سینمایی «فیلم‌های ظاهرا آوانگارد و متفکر» شبه‌روشنفکران غرب‌زده. سینمایی که در عین جذب مخاطب عام، مبتذل نیست، به دام سکس و خشونت و… نمی‌افتد و در عین حال به فرهنگ، تاریخ و هویت مردم ایران پشت نمی‌کند. اما قطعا داستانگویی، عامه‌پسند بودن و توجه به قهرمان از مولفه‌هایی است که نباید از آنها چشم‌پوشید، مولفه‌هایی که طبعا در سینمای آمریکا بیشتر نمود دارند تا سینمای اروپا.

برگردیم به صحبتهای جدید شبه‌روشنفکران. مهرجویی در مصاحبه اخیرش همچنین گفته است: «پیش از انقلاب موجی از فیلم‌سازان مثل ابراهیم گلستان یا فرخ غفاری و… نسبت به جریان غالب سینمای مبتذل و تجارتی طغیان کردند که موج آن به موج نو سینمای ایران هم رسید و سینماگرانی نظیر مسعود کیمیایی، ناصر تقوایی، من، بهمن فرمان‌آرا، عباس کیارستمی، شهیدثالث، بهرام بیضایی، امیر نادری و دیگرانی که در این زمینه فعالیت می‌کردند، خوشبختانه این موج را تا به امروز ادامه داده‌اند.»

اما سیدمرتضی آوینی همان زمان پاسخی به این جریان داده است که همچنان کامل است و قابل نقل: «سوال: ممکن است سینمای قبل و بعد از پیروزی انقلاب را از لحاظ رابطه‌اش با مخاطب تحلیل کنید؟ جواب: بله! پیش از پیروزی انقلاب اسلامی دو جریان سینمایی در کشور ما وجود داشت: یک جریان فیلمفارسی و یک جریان سینمای شبه روشنفکریِ پر مدعا. تحلیل نوع رابطه‌ای که این دو جریان سینمایی با مخاطب داشتند بسیار مفید است.

فیلمفارسی یا سینمای آبگوشتی یک سینمای تجارتی بود که به بهانه‌ی تجارت ناگزیر بود «مردمی» باشد. اما این مردمی بودن مثل مردمی بودنِ آغاسی بود. فیلمفارسی سعی داشت که با ریاکاری، جذابیت خود را بر ضعف‌های وجودیِ مردم استوار کند. مثال بسیار روشنی که می‌توان زد «جنگ هفته» در تلویزیون است. نگرش فیلم‌های «جنگ هفته» به تماشاگر، همان نگرش فیلمفارسی است. در این نگرش، مخاطب مردمی سطحی، ساده‌پسند، گرفتار معادلات پست دنیایی و دوستدار ابتذال هستند. این همان نگرشی است که در جامعه‌ی دیگری بجز ما که نظارت اخلاقی بر سینما از جانب مردم و سیاست‌گذاران وجود ندارد، چون پیچکی خود را به داربستِ فساد، سکس و ابتذال متکی خواهد کرد و بالا خواهد کشید.

جریان دیگری که در سینمای پیش از انقلاب وجود داشت نگرش دیگری بود که هم‌اکنون نیز بر سینمای ما حاکم است. ریشه‌ی سینمای شبه‌روشنفکریِ غرب‌زده در واقع در سال‌های پیش از انقلاب با فیلم‌هایی چون «شب قوزی» و «جنوب شهر» و نمونه‌های بعدی‌اش از جمله «طبیعت بی‌جان» و «مغول‌ها» که نمونه‌های روشنی از این سینما هستند پا گرفته است. البته شکی نیست که سینمای امروز ایران از لحاظ تکنیکی بسیار پیشرفته‌تر است و از این لحاظ هیچ تردیدی نیست، اما از لحاظ نگرش به سینما و به جهان، این سینما شجره‌ای است که در خاک مدرنیسم شهبانویی پاگرفته و بالیده است. اگرچه مسلماً رنگی ظاهری نیز از فضای این سال‌ها به خود گرفته است.

این سینما به مخاطب عام بی‌اعتناست؛ اصلاً معتقد است که فیلم اگر دو نفر بیننده نیز داشته باشد، سینماست، و همان‌طور که گفتم، این سینما به سیر تحول تاریخی سینما نیز که به ایجاد نهادی اجتماعی با نام سینما منتهی شده نیز اعتقاد ندارد و با آن معارض است و اگر امکان می‌داشت، همچون گروتوفسکی برای تماشاگران خویش کنکور می‌گذاشت و آن کسانی را به سینما راه می‌داد که با زبان سینمای شبه‌روشنفکری آشناتر هستند. این سینما مسلماً ریشه ندارد و نمی‌تواند مستقلاً بدون کمک‌های دولتی موجود باشد و وجودش وابسته به وجود مسئولینی است که حامی و مشوق چنین سینمایی هستند. اگر عصای سوبسید را از زیر بغل این سینما بردارند، زمین می‌خورد و دیگر سر بر نمی‌دارد، حال آن‌که رشد واقعی سینما به آن است که همه‌ی اندام سینما، دست و پا و سرش، با یکدیگر رشد کنند. در این جنگل مولا که فقط چنین درخت‌هایی می‌توانند خود را به نور برسانند، مسلماً نهال‌های تازه با مشکلات بسیاری مواجه خواهند شد که بحران اقتصادی روزگار ما آن‌ها را از رشد باز خواهد داشت.»(سمینار بررسی سینمای پس از انقلاب، اسفند۱۳۷۰)

و خب حالا پس از ۲۵ سال مشخص شده است که همانطور که از همان زمان مشخص بود و کسانی مانند آوینی آن را فریاد می‌زدند، جریان سینمایی مطلوب شبه‌روشنفکران هرگز به یک سینمای تاثیرگذارِ مردمی تبدیل نخواهد شد و حتی یک روز بدون کمک دولتی زنده نخواهد ماند. پس روشنفکران از چه دفاع می‌کنند؟

منبع:سوره سینما

ارسال نظر: