در باب چرایی همراهی نسل سوم منتقدان با سینمای جشنوارهای
سینما و اعلام برائت از روشنفکرزدگی
نسل سوم منتقدان سینمای ایران حضور در جشنوارههای خارجی را چون رؤیای پیوستن به جهان سینما میداند؛ سینما برایش، سوبژه است؛ محفلی بودن را دوست دارد و برج عاج جشنواره فجر را حتی اگر قبولش هم نداشته باشد رها نمیکند و نمایش معضلات اجتماعی و سلفی گرفتن با معانی انضمامی سیاسی آن را به سرگرمی در سینما ترجیح میدهد.
به گزارش « نسیم آنلاین »، فاطمه ترکاشوند در روزنامه صبح نو نوشت:
صحبت از میزگرد هفت این هفته را باید از جایی آغاز کرد که خسرو نقیبی به درستی اشاره کرد که منتقدان نسل سوم سینمای ایران در جریان روشنفکری، همگام و همفکر با سینماگران این نسل وارد عرصه سینما شدند. نسلی که سینمای آمریکا را در وی.اچ.اسهای مطرود اواسط دهه هفتاد و فیلمهای کرایهای ویدئوکلوپهای ابتدای دهه هشتاد شناخت و همزمان وارث افتخارهای جشنوارهای آقایان کیارستمی و مهرجویی هم بود. حرف زدن از تایتانیک و جنگیر و بچه رزماری همانقدر اهمیت داشت که تارکوفسکیباز بودن و از همین ذائقه رو به تکامل بود که فیلمسازی نسل سومی جریان روشنفکری برخاست. از یک سو کیارستمی دیدن اگرچه همچنان وزنی هنری میبخشید اما طلب جوان اهل سینما را ارضا نمیکرد و از سوی دیگر کلاسهای آموزش سینما و دستیاری و اشکال دیگر عضویت در تیم تولید فیلمهای نسل اولیها، تلفیقی جدید از ذائقه سینمای جشنوارهای را که به رادیکالیسم جریان کیارستمی نبود، ایجاد میکرد. این جریان شاید بیشتر وامدار مهرجویی و بیضایی و فرمانآرا بود و نسبت به قبل، به مخاطب عام اقبال بیشتری داشت. اما چیزی که در این میان «تغییر» میکرد و با محیط جدید سازگار میشد، از اهمیت شاخصههای «جشنوارهپسندی»، «محوریت مخاطب خاص»، «انکار نقش دولت»، «نگاه سیاسی»، «احساس رسالت در تربیت مردم»، «بیتفاوتی نسبت به اصل سینما-سرگرمی» و سایر مشخصههای جریان روشنفکری در عرصه سینما نکاست بلکه فقط آنها را با محیط جدید آدابته کرد. تأثیر تمام این شاخصهها را به دقت در تکامل شیوه داستانپردازی، نقش قهرمان، فضای فیلم و...، از خشت و آینه تا هامون تا درباره الی و تا ماهی و گربه میتوان دید. زنجیروار بودن حلقههای این جریان همانقدر که در فیلمها قابل انکار نیست در جریان نقد فیلم نیز غیرقابل تردید است. مکری به اندازه کیارستمی، فرمگراست و فرهادی مثل مهرجویی در جشنوارههای جهانی تشویق میشود. هنوز مخاطب عام جز برای کنجکاوی شنیدن آخرین حرف این جریان به سینما نمیرود و با وجود دستاوردهای قابل توجه جریان روشنفکری در سمباده زدن تیغ نظارت دولتی، هنوز به اندازه 30 سال پیش پر از اعتراضهای سیاسی است.
معنادار شدن نسل سوم نقد در بستر جشنوارهزدگیجریان نسل سومی نقد فیلم در همین بستر معنا پیدا میکند. این جریان هم، حضور در جشنوارههای خارجی را چون رؤیای پیوستن به جهان سینما میداند؛ سینما برایش، سوبژه است و حتی اگر در لفظ اعتراف کند حاضر نیست اثر بعد رسانهای سینما را در نمایش کیفیت زندگی و جامعه ایرانی، چه در داخل و چه خارج کشور باور و آن را تحلیل کند؛ محفلی بودن را دوست دارد و برج عاج جشنواره فجر را حتی اگر قبولش هم نداشته باشد رها نمیکند و نمایش معضلات اجتماعی و سلفی گرفتن با معانی انضمامی سیاسی آن را به سرگرمی در سینما ترجیح میدهد. اینها همان شاخصههاییاند که جریان موسوم به ارزشیِ مذکور در میزگرد هفت، با آنها به مقابله برخاسته و هرچند برای آن جمع محترم قابل تشریح نباشد، باید گفت که همین تفاوت مدیوم بروز و ظهور این جریان (فضای مجازی و اینترنت) با جریان روشنفکری، اگرچه ممکن است تبعات سوئی داشته باشد اما دستکم نشانهخوبی است برای اثبات این که قصدش ارتباط گرفتن با مخاطب عام یعنی مردم ایران است و برای ارتباط گرفتن با مردم، هیچ چیز به اندازه اهمیت دادن به موضوعات روزمره و مورد دغدغه آنان و احترام به نوع نگاهشان به آن موضوعات نیست. از همین محتوای مردمی است که فرم ملی در سینما، احتمال و فرصت تحقق پیدا میکند. واقعاً بدون توجه به ملت، چگونه میتوان انتظار خلق سینمای ملی داشت؟
سینمای جشنوارهای اقتضائات خودش را داردسینمایی که به جشنواره میاندیشد با این لحن، از معضلات کشورش، نمایشی پرشکوه برای خارج از مرزها میسازد و سینمایی که به خارج از مرزها میاندیشد چگونه میتواند جز مخاطب خاص، کسی را به خود جلب کند؟ سینمایی که به این همه دلایل فرامتنی سیاسی-اجتماعی برای دیده شدن نیازمند است چطور میتواند سرگرمکننده باشد؟ اگر نمیشود هم سر مخاطب فرانسوی را گرم کرد و هم مخاطب ایرانی را راضی نگه داشت، پس نمیشود هم نقدی نوشت که خوشایند فرهادی باشد و هم مردم ایران به خواندن آن تمایلی داشته باشند. چطور میشود اهمیت ایدئولوژی را در سینما نقض کرد و موجودیت و ذات سینما را نفی نکرد؟ و محور مهم دوم میزگرد هفت، همین مفهوم مذموم در نظر آقایان فراستی و افخمی یعنی ایدئولوژی در نقد است. سؤال این است که سینمای اکسپرسیونیستی آلمان، سینمای نئورئالیستی ایتالیا، رئالیسم آندره بازنی فرانسه، رئالیسم شاعرانه روسی و امثال آنها را بدون ایدئولوژی چگونه باید تحلیل کرد و شناخت؟ بدتر از آن اینکه با این نگاه، اصولاً مکاتب نقد سینما عملاً غیرقابل فهم خواهند شد. فراستی در همین گفتوگو به این نکته اشاره میکند که برخی نقد را با تحلیل اشتباه میگیرند و این هم درست نیست چراکه حتی اگر نقد، با تحلیل هم آغاز شود نهایتاً ناگزیر از جهتگیری و نفی و انتقاد است. خب منتقد بدون ایدئولوژی -حتی اگر شخصی و غلط هم باشد- با چه شاخصهای و چگونه قادر به جدا کردن سره از ناسره خواهد بود؟ حقیقت آن است که ما، واقعاً سر دوراهی هستیم و انکار تصمیمگیری برای قدم گذاشتن در یکی از دو راه، یعنی رکود و دریوزگی سر پیچ. شاید تلاش آقای ابراهیم گلستان برای ابراز برائت از روشنفکر بودن و نفی تأثیرگذاری جریان روشنفکری که با واژه «چاخان» از آن یاد میکند، در مصاحبهاش با آقای پرویز جاهد در کتاب «نوشتن با دوربین»، به سهولت این انتخاب کمک کند. جاهد: به عنوان یک چهره تأثیرگذار روشنفکری در ایران... گلستان: کی میگه من چهرهام روشنفکره؟ جاهد: به عنوان کسی که چه در زمینه ادبیات و چه در زمینه سینما تأثیرگذار بودید... گلستان: چه تأثیری؟ من روی چه کسی تأثیر گذاشتم؟ این حرفها شکل چاخان دارد. اگر من میتوانستم تأثیر بگذارم، همین چاخان نکردن و ضدچاخان بودن من باید تأثیر میگذاشت. گذاشت؟ نگذاشت؟ جاهد: به هرحال چه بخواهید، چه نخواهید، از شما به عنوان یک چهره مؤثر در جریان روشنفکری ایران در دهههای سی و چهل اسم برده میشود. گلستان: ... من از سالهای نخست دهه بیست است که مینوشتم تا حالا که 60 سال گذشته، هیچ هم ندیدهام که تأثیر داشته باشد.