خاطراتی از زندگی شهید هاشمینژاد در گفتگوی تفصیلی با حمیدرضا ترقی:
قاتل هاشمینژاد را از حزب اخراج کرده بودم/ آقا فرمود: به مردم بگو پرچم این شهید بر زمین نخواهد ماند!
شهید هاشمینژاد شاهد مقاومت و پایداریم در برابر منافقین بودند و به همین دلیل هم بعد از پیروزی انقلاب، از من خواستند مسئولیت تشکیلات حزب جمهوری اسلامی در خراسان را بپذیرم و هم افرادی را که از نظرم مشکوک بودند پاکسازی کنم، از جمله همان کسی را که بعداً ایشان را به شهادت رساند.
گروه تاریخ « نسیم آنلاین »، محمدرضا کائینی- حمیدرضا ترقی از فعالان ومبارزان پرسابقه انقلاب است واز فعل وانفعالات این حرکت در استان خراسان وشهر مشهد،خاطراتی شنیدنی دارد.وی در گفت وشنود پیش روی،شمه ای از گفتنی های خود را از منش اجتماعی ومبارزاتی شهید حجت الاسلام والمسلمین سید عبدالکریم هاشمی نژاد بازگفته است.
جمابعالی از چه مقطعی وچگونه با شهید هاشمی نژاد آشنا شدید؟آغاز ارتباط شما چگونه بود؟بسم الله الرحمن الرحیم.عرض کنم که آشناییم با ایشان، به اواخر دهه 40 برمیگردد. در آن زمان در مشهد بودم و علاقه زیادی به شرکت در مجالس سیاسی ـ مذهبی داشتم. شهید بزرگوارهاشمینژاد هم، از معدود کسانی بودند که با جرئت و شهامت زیاد مسائلِ انقلابی رابرای همه، مخصوصاً برای جوانان بیان میکردند. زیاد به مسجد فیل میرفتم و روی دیوارهای نیمهکاره اطراف مسجد مینشستم.
سخنرانیهای ایشان چه ویژگیهایی داشت که شما را به عنوان یک جوان جذب میکرد؟سخنرانیهای ایشان سراپا شور، نشاط، حماسه و پر از مطالب جدید و بدیع و به روز بود. ایشان بسیار در بسط و شرح مطالب و امر تبلیغ و خطابه توانا بودند واین نقطه قوت ایشان به شمار می رفت.
به کانون بحث و انتقاد دینی هم میرفتید؟بله، ایشان با کمک آقای سید حسن ابطحی آنجا را اداره میکردند و به پرسشهای دینی جوانان پاسخ میدادند. من هم گاهی به این جلسات میرفتم.
پایگاههای انقلابی آن زمان مشهد، کدام مساجد بودند؟یکی همین مسجد فیل بود که اشاره کردم و نزدیک حرم بود و موقعیت حساسی داشت و در واقع پایگاه اصلی مبارزاتِ شهید هاشمینژاد بود. یکی دیگر هم مسجد کرامت وقبل ازآن،مسجد امام حسن مجتبی(ع) بود که مقام معظم رهبری در آن فعالیت میکردند.
شهید هاشمینژاد معمولاً در کدام مقاطع سخنرانی داشتند و استقبال مردم چگونه بود؟ایشان معمولاً در مناسبتها سخنرانی میکردند. همیشه هم آنقدر جمعیت میآمد که خیلیها ایستاده گوش میکردند! بعضیها هم مثل من، روی دیوارهای اطراف یا پشتبام مسجد مینشستند. هیچوقت گنجایش مسجد برای جمعیتی که میآمد، کافی بود. وقتی که کنترلها و نظارت ساواک شدید میشد، جمعیت کمتری میآمد، ولی باز هم داخل مسجد پر میشد. در آن شرایط سنگین خفقان، جمع شدن آن جمعیت در مسجد برای گوش دادن به سخنرانیهای انتقادی علیه رژیم، پدیده حیرتانگیزی بود.
ایشان در باره چه موضوعاتی صحبت میکردند که این جمعیت مشتاق را به مسجد میکشاند؟
حرفهای ایشان بیشتر حول و حوش مسائل دینی و بخشی هم انتقاد از مسائل سیاسی و اجتماعی بود. عمدتاً هم بحثهایی را مطرح میکردند که در واقع پاسخ به سئوالات جوانان بود. به اعتقاد بنده، ایشان روش شهید مطهری را دنبال میکردند و به پرسشهای دینی پاسخهای روشن و شفاف میدادند.
کتاب «مناظره دکتر و پیر» هم در همین راستا تألیف شد.اینطور نیست؟همینطور است. در این کتاب، دو نفر در باره مسائل مختلف با هم مناظره و بحث میکنند. به نظر بنده تألیف این کتاب یکی از موفقیتهای بزرگ شهید هاشمینژاد و کتاب بسیار مؤثری است. ایشان توانایی فوقالعاده بالایی در پاسخ دادن به سئوالات جوانان و رفع شبهات آنان داشتند و چون موضوعات روز را برای سخنرانی انتخاب میکردند و حرفهایشان در زندگی روزمره مردم کاربرد عملی داشت، همه را به خود جلب میکرد. موضوعاتی که برای سخنرانی انتخاب میکردند، عمدتاً اعتقادی و توحیدی، اجتماعی و سیاسی بود.
در وجه سیاسی چه بحثهای را مطرح میکردند؟غیر از اشارات غالباً صریح به ستمهای رژیم، در باره اسرائیل و صهیونیسم و ضرورت جا انداختن مبارزه با این رژیم غاصب را مطرح میکردند.
در کانون بحث وانتقاد دینی چه مطالبی مطرح میشدند؟در آنجا موضوعات خیلی متنوع بودند. در آن روزها بهاییها و مسیحیها خیلی فعال بودند و مسائلی مثل امام زمان(عج)، تثلیث و مانند اینها بحث میکردند، به همین دلیل در آن جلسات هم، موضوعات مهمی مطرح میشدند.
ظاهراً جلساتی هم در منزل ایشان برگزار میشد؟بله، غیر از مجالس روضه- که مخصوصاً در دهه فاطمیه در منزل ایشان برگزار میشد و اگر ممنوعالمنبر نبودند خودشان صحبت میکردند- جلسات محرمانهای هم داشتند که افراد خاصی شرکت میکردند و به بحث و مذاکره در باره مسائل سیاسی و اجتماعی میپرداختند.
مجاهدین خلق هم بودند؟بله، بعضی از آنها را میشناختم. بعد هم که به زندان افتادم، متوجه شدت این روابط شدم.
چه سالی؟خرداد سال 1354. در دوران قبل از زندان، حمایت صریحی از مجاهدین خلق از شهید هاشمینژاد نشنیده بودم، ولی در زندان ایشان دیگران را به پیوستن به آنها دعوت میکردند و با آنان رابطه تنگاتنگی داشتند! یادم هست حتی با آنها فوتبال بازی میکردند و گاهی دروازهبان میشدند!
علت این علاقه و نزدیکی چه بود؟علت این بود که در زندان فقط دو نفر از مجاهدین خلق به نام آقای سید کاشانی و دیگری احمد حنیفنژاد حق داشتند با ایشان ارتباط مستقیم داشته باشند و دیگران حق ارتباط نداشتند تا ایشان متوجه ماهیت فکری مجاهدین نشوند!منافقین دراین باره رفتار مزورانه ای داشتند.
در زندان مشهد افرادی چون شهید لاجوردی و مرحوم عسگراولادی هم بودند. آنها با شهید هاشمینژاد در این باره صحبتی نمیکردند؟چرا، شهید لاجوردی با ایشان صحبت میکرد و استدلال میآورد که افکار اینها انحرافی است. همینطور مرحوم آقای عسگراولادی و مرحوم آقای حاج حیدری. خود من هم چند بار با بعضی از آنها بحث کرده و متوجه شده بودم مرجع اصلی فکریشان اقتصاد مارکس، فرضیه داروین و حرفهاست. با این همه شهید هاشمینژاد باور نمیکردند و میگفتند: در این باره از سید کاشانی و احمد حنیفنژاد پرسیدهام و آنها این مسائل را تکذیب کردهاند! تا اینکه بالاخره سازمان مجاهدین، اعلام تغییر مواضع ایدئولوژیک کرد و معلوم شد یک سازمان مارکسیستی است! از این زمان بود که بچههای مجاهدین خلق کاملاً تغییر رویه دادند و حتی دیگر نماز هم نخواندند!
واکنش شهید هاشمینژاد چه بود؟
ایشان بهشدت از این موضوع ناراحت شدند و یادم هست ساعتها با کاظم شفیعیها بحث کردند. او میگفت: ما از اسلام برای پوشش استفاده میکردیم و ابداً اعتقاد نداریم اسلام دین مبارزه است! تلاشهای شهید هاشمینژاد عملاً هیچ نتیجهای نداشتند. البته بعدها عدهای از اعضای مجاهدین خلق از اینها جدا شدند و گرایش خود به اسلام را حفظ کردند و به مارکسیست اسلامی معروف شدند! شهید هاشمینژاد اعتماد خود را بهکلی به مجاهدین از دست دادند و از آنها بریدند. از این زمان بود که آنها دشمن شماره یک شهید هاشمینژاد شدند و ایشان هم مبارزات علنی خود را علیه آنها شروع کردند.
برنامه شهید هاشمینژاد در زندان چه بود؟ایشان به تهجد، نماز و عبادات بسیار مقید بودند و بخشی از وقت خود را صرف این کار میکردند و بخشی را هم، به بحثهای فکری با زندانیان سیاسی میگذراندند. به ورزشهایی مثل دو و فوتبال هم میپرداختند، مخصوصاً به فوتبال علاقه زیادی داشتند. با مرحوم آقای طبسی هم مباحثات طلبگی داشتند و دروس فقهی را مرور میکردند.
آیا شهید هاشمینژاد به مبارزه مسلحانه اعتقاد داشتند؟ایشان معتقد بودند که مبارزه باید سیاسی باشد و فقط در مواقع اضطراری و خاص، از حرکتهای مسلحانه استفاده شود تا مؤثر باشد. ایشان کلاً هر حرکتی را که علیه رژیم شاه انجام میشد تأیید میکردند، ولی یادم نیست گفته باشند که تنها راه مبارزه با رژیم مبارزه مسلحانه است. ایشان عمدتاً روی مبارزه سیاسی تأکید میکردند.
مجاهدین خلق با خود شما هم برخوردی داشتند؟بهشدت! آنها مرا تحریم کرده بودند و اجازه نمیدادند کسی با من صحبت کند. علتش هم این بود که مثلا آنها چند ماه روی فکر یک طلبه کار کرده بودند و من ظرف 20 دقیقه که با او صحبت کردم، تمام بافتههای آنها را پنبه کردم! آنها بابت این،از دستم حسابی عصبانی بودند و حتی به مرحوم آقای عسگراولادی هم شکایت مرا برده بودند! ایشان هم جواب داده بودند: بهجای عصبانیت از دست ترقی، بروید فکری به حال رشتههایتان بکنید که سه ماه میبافید و در ظرف 20 دقیقه پنبه میشوند!! به همین دلیل مجاهدین برایم نگهبان گذاشته بودند که یک وقت کسی از گروهشان به من نزدیک نشود! شهید هاشمینژاد شاهد مقاومت و پایداریم در برابر منافقین بودند و به همین دلیل هم بعد از پیروزی انقلاب، از من خواستند مسئولیت تشکیلات حزب جمهوری اسلامی در خراسان را بپذیرم و هم افرادی را که از نظرم مشکوک بودند پاکسازی کنم، از جمله همان کسی را که بعداً ایشان را به شهادت رساند. این جوان از قوچان آمده بود و مسئول فروش مجله عروهالوثقی دانشآموزی بود. حس کردم از نفوذیهای منافقین است و اخراجش کردم و به نگهبانی و سایرین سپردم او حق ورود به حزب را ندارد!
پس چگونه توانست وارد شود و ایشان را به شهادت برساند؟آن روز در مشهد نبودم و برای تدریس تحلیل سیاسی به دانشجویان تربیت معلم تربت حیدریه، به آنجا رفته بودم. آن روز در حزب کلاسی تشکیل میشود. شهید هاشمینژاد به کارکنان اخلاق درس میدادند. همواره اعتراض داشتم که تعداد شرکتکنندگان در کلاس، آنقدرها نیست که شما این ریسک را بکنید! ترورهای متعددی هم که انجام میشدند و من اصرار داشتم ایشان به حزب نیایند تا اوضاع بهتر شود و زیادی در معرض خطر نباشند، ولی ایشان نمیپذیرفت! آن روز هم ظاهراً مسئول آموزش و پرورش اصرار کرده بود بچهها میخواهند بیایند و شما هم بیایید. شهید هاشمینژاد هم میپذیرند و میآیند و کلاس تشکیل میشود. آن جوان قوچانی هم میآید و میگوید: شکایت دارم و باید با حاج آقا مطرح کنم! نگهبانها هم بیفکری و بازرسی بسیار سطحی میکنند. او هم نارنجک را داخل فتقبندش جاسازی کرده بود. ما تا آن روز اینجور جاسازی را ندیده بودیم و اولین بار بود که به این شکل جاسازی انجام میشد! به هر حال او وارد حزب میشود و روی پلهها مینشیند و بعد از اینکه شهید هاشمینژاد از کلاس بیرون میآیند، خود را به کمر ایشان میچسباند و ضامن نارنجک را میکشد.
چطور برای شخصیتی که به این شدت در معرض خطر ترور بود، محافظ نگذاشته بودند؟خودم شخصاً محافظت از ایشان را به عهده گرفته بودم و اکثر روزها خودم رانندگی میکردم و ایشان را به خانه میرساندم. عمداً هم هر بار مسیر جدیدی را انتخاب میکردم که خطر کمتری متوجه ایشان شود. بارها هم به سپاه اصرار کرده بودیم محافظ بفرستند، منتهی میگفتند: چون شما حزبی هستید، ما مسئولیتی در قبال حفاظت از اعضای حزب نداریم! بالاخره با اصرار زیاد ما محافظی را فرستادند که از بس چاق بود نمیتوانست تکان بخورد! و در نتیجه خود ما سعی میکردیم به این مسائل برسیم. شرایط مشهد هم بسیار بحرانی بود و اکثر روحانیون مبارز مشهد، از جمله مرحوم آقای طبسی در مکه بودند و فقط شهید هاشمینژاد در مشهد بودند. ایشان که به شهادت رسیدند، دیگر کسی در مشهد نبود!
اقدام بعدی شما پس از شهادت ایشان چه بود؟بلافاصله تلفنی موضوع را به حضرت آقا که آن موقع دبیرکل حزب بودند اطلاع دادم. ایشان فرمودند: بیانهای در باب شهادت ایشان صادر و در آن اعلام کنید این پرچم هرگز به زمین نخواهد افتاد و آقای فرزانه را به عنوان جانشین ایشان انتخاب کنید! بلافاصله بیانیه را نوشتیم و به عنوان مسئول تشکیلات حزب، آن را در صحن حرم امام رضا(ع) و در مراسم تشییع جنازه شهید هاشمینژاد قرائت و جانشینی آقای فرزانه را اعلام کردم.
از اوایل سال 1360 تا مهر ماه توانستیم با همکاری قضات و دادستانی مشهد ـ آقای فلاحیان ـ تیمهای منافقین را شناسایی و صدها تن را دستگیر کنیم، البته متأسفانه تعداد زیادی از افراد حزباللهی در مشهد، توسط منافقین ترور شدند.
نگاه شهید هاشمینژاد به تحزب چه بود؟ ایشان به این پدیده چه نگاهی داشتند؟ایشان اعتقاد راسخی به نقش تشکیلات و تحزب داشتند و آن را ضامن بقای انقلاب میدانستند، به همین دلیل هم برای حزب جمهوری اسلامی واقعاً زحمت میکشیدند. ایشان بر این باور بودند که کادرسازی، برای اداره امور انقلاب اهمیت زیادی دارد و به همین دلیل وقت زیادی را صرف آموزش مدیران اجرایی میکردند.
با اینکه ایشان در مشهد و خراسان فعالیت میکردند، چرا برای مجلس خبرگان از بهشهر کاندید شدند؟
این تصمیم در حزب جمهوری و جامعه روحانیت مبارز گرفته شد. استدلالشان هم این بود که در مشهد تعداد کافی افرادی که برای ورود به مجلس خبرگان قانون اساسی صلاحیت داشته باشند، وجود دارند، اما در شمال کشور تعدادشان کمتر است. شهید هاشمینژاد اهل بهشهر بودند و لذا تصمیم گرفته شد ایشان از آنجا کاندید شوند.
گفته میشود ایشان در انتخاب نمایندگان مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی در مشهد، نقش مؤثر و نظارت داشتند. آیا این تحلیل صحیح است؟صد در صد. در مشهد لابیهای فراوانی بین اقشار و گروهها و عوامل با نفوذ حوزه و دانشگاه وجود داشت و ایجاد ارتباط و مذاکره با آنها و رساندن همه به وحدت و نقطه اشتراک کار سادهای نبود و فقط از ایشان برمیآمد، چون همه ایشان را قبول داشتند و لذا نقش اصلی را در ایجاد انسجام در این زمینه ایفا کردند و بسیار هم موفق بودند.
اشارهای هم به مبارزات ایشان با انجمن حجتیه کنید.پایگاه اصلی انجمن حجتیه، در مشهد بود. آقای حسن ابطحی، برادر خانم شهید هاشمینژاد با این انجمن ارتباط گستردهای داشت و آنها از او بسیار استفاده میکردند. اعضای انجمن معتقد بودند تشکیل حکومت اسلامی قبل از ظهور امام زمان(عج) کار درستی نیست. در همه جا هم ریشه دوانده و مراکز زیادی، از جمله مهدیهها را پایگاه خود قرار داده بودند و تا جایی که میتوانستند، مانع از پیشروی انقلاب و حمایت مردم از مبارزات میشدند. شهید هاشمینژاد احساس کردند اگر با این جریان مقابله و برخورد جدی نشود، عده زیادی از جوانان را به طرف خود جلب خواهند کرد و آنها را از مبارزات انقلابی باز خواهند داشت، لذا به شکلی فعال و جدی با آنها درگیر شدند.
یکی از ویژگیهای برجسته شهید هاشمینژاد این بود که همه جریانات سیاسی و اعتقادی را با دقت واکاوی میکردند. اگر آن را بر حق میدیدند، حمایت جدی میکردند، اما اگر آن را انحرافی میدیدند قاطعانه موضعگیری میکردند و کوچکترین ترسی از ابراز موضع خود نداشتند. به همین دلیل امام پس از شهادت ایشان با تعبیر «جوانمرد فاضل» از ایشان یاد کردند. شهید هاشمینژاد هیچوقت بدون مطالعه صحبت نمیکردند و واقعاً انسان فاضلی بودند.