اخبار آرشیوی

کدخبر: 235663

پایگاه تحلیلی-تبیینی "برهان" به بهانه بزرگداشت غلام‌حسین ساعدی در دانشگاه تهران، با انتشار گزارشی به بررسی سوابق این نویسنده پرداخت

برهان نوشت: نوزده اردیبهشت امسال در تالار پاریزی دانشکده‏ی ادبیات مراسم بزرگداشت غلامحسین ساعدی با حضور تعدادی از اعضای وابسته به کانون منحله نویسندگان مثل محمد صنعتی، امیر احمدی آریان، محمد رضایی راد، جواد مجابی، رسول شکیبا، بهروز دولت آبادی و جمعی از دانشجویان ادبیات دانشگاه تهران برگزار شد. همچنین کوروش اسدی(از فعالان کانون در اقدامات علیه نظام) نیز به عنوان یکی از میهمانان و سخنرانان دعوت شده بود که ظاهرا از حضور در این نشست انصراف داد. گفتنی است این مراسم از سوی جامعه‏ی فرهنگی دانشکده‏ی ادبیات دانشگاه تهران برگزار شد. برای بیان اهمیت و عواقب این کار ضد فرهنگی لازم دانستیم تا به معرفی این چهره‏ی ضد دینی بپردازیم؛ اسطوره­سازی از نویسندگان ضددین؛ یکی از مخرب­ترین جریان‌های فرهنگی امروز که در عرصه‌ی ادبیات نمود بیش‌تری دارد، اسطوره­سازی از نویسندگان و چهره­های معاند نظام و انقلاب است. این جریان در اواخر دهه‌ی 70 با حمایت­های دولتی! به اوج خود رسید و طی سالیان اخیر به طور نسبی افول کرد ولی به تازگی شاهد فعالیت‌های جدیدی در این مورد هستیم. با نگاهی دقیق­تر بر عوامل و دست­اندرکاران این جریان، می‌توان رد پای «کانون نویسندگان ایران» و عناصر غرب­زده و وابسته­ای چون «علی دهباشی» و «بهروز غریب­پور» را مشاهده کرد. تألیف و تدوین جشن­نامه­های جامعی از این چهره­های دین­گریز، اختصاص ویژه­نامه‌ی مجلات ادبی به ایشان، برگزاری شب­های یادمان برای آنان و راه­اندازی جریان تاریخ شفاهی ادبیات معاصر بخشی از اقدام‌های انجام شده‌ی نیروهای مخالف جمهوری اسلامی برای اسطوره­سازی و قهرمان­پروری از عناصر ضددین و ضدانقلاب است. اعضای وابسته به کانون غیرقانونی نویسندگان ایران، این­بار در مهم‌ترین دانشگاه کشور برای نویسنده­ای بزرگ‌داشت گرفتند که عنادش با دین و مقدسات اسلامی برای همگان آشکار است. جالب این‌که این نویسنده‌ی بدنام از عوامل فعالِ ساواک در رژیم منحوس پهلوی در انحلال کانون نویسندگان بود اما هم­اکنون نیروهای خودفروخته­ی کانون برای پیشبرد اهداف ضدجمهوری اسلامی خود، عَلمِ مبتذل­نویسی را بلند می­کنند که خود بیش از همگان بر فاسد بودنش اعتقاد دارند! در این مکتوب با معرفی غلام‌حسین ساعدی به گزارشی از این مراسم می­پردازیم تا بار دیگر مسؤولین فرهنگی را از اقدام‌های مخرب جریان‌های ضد دین و انقلاب با هزینه­ی نظام!! آگاه کنیم. مطالب معرفی ساعدی مستند به کتاب «کانون نویسندگان ایران به روایت اسناد ساواک» از انتشارات مرکز اسناد در صفحات 35 تا 37 و برگرفته از جلد هشتم مجموعه‌ی «نیمه‌ی پنهان» در صفحات 43 تا 81 است. بزرگ‌داشت نویسنده‌ی کمونیست و هتاک به امام(ره) در دانشگاه تهران؛ در ایام برگزاری بیست و چهارمین دوره‌ی نمایشگاه بین­المللی کتاب تهران و در حالی که توجه اهالی فرهنگ و ادب به بزرگ‌ترین رویداد فرهنگی کشور جلب بود، اعضای وابسته به کانون نویسندگان ایران، در مهم‌ترین دانشگاه کشور برای غلام‌حسین ساعدی بزرگ‌داشت گرفتند! به راستی برگزاری مراسم بزرگ‌داشت برای مبتذل‌نویس کمونیستی است که آشکارا به اسلام، انقلاب و حضرت امام(ره) هتاکی کرده است؛ واجد کدام ضرورت است و چه معنایی در بطن خود دارد؟ غلام‌حسین ساعدی فرزند علی­اصغر (علی بابا) در سال 1314 (ه.ش) در تبریز به دنیا آمد. پدرش کارمند ساده‌ی دولت بود. دوران ابتدایی را در دبستان بدر و دوران متوسطه را در دبیرستان منصور سپری کرد و بعد به دانشکده‌ی پزشکی راه یافت. جالب این‌که پایان­نامه‌ی وی با عنوان «علل اجتماعی پسیکونوروزها در آذربایجان!!» بود که پس از ماه­ها بحث و جدل با اکراه پذیرفته شد. در سال 1340 پس از دریافت دکترای پزشکی راهی تهران و به خدمت سربازی اعزام شد. در پادگان سلطنت‌آباد به عنوان پزشک پادگان و به‌صورت سرباز صفر! مشغول به خدمت گردید. در سال 1342 برای دریافت تخصص بیماری­های اعصاب و روان به بیمارستان روزبه رفت و موفق به کسب تخصص در رشته‌ی روان‌پزشکی شد. عضویت در حزب توده؛ ساعدی در کنار طبابت به نویسندگی روی آورد و نمایش‌نامه­نویسی را برگزید. اولین نمایش‌نامه‌ی وی «شب نشینی باشکوه» بود. در سال 1340 با مرحوم «آل­احمد» آشنا شد و تحت تأثیر تفکرات او قرار گرفت و به نوشته­های خود رنگ و بوی سیاسی داد. در دوره‌ی دانش‌جویی جذب شعارهای مارکسیستی می­شود و در جریان ملی کردن صنعت نفت به عضویت حزب توده در می­آید و به مطالعه‌ی متون مارکسیستی روی می­آورد. در سال 1333 به اتهام عضویت در حزب توده دستگیر و مورد بازجویی قرار می­گیرد و پس از 3 ـ 4 روز، آزاد می­شود. شروع نویسندگی؛ یکی از آثار اولیّه‌ی ساعدی به نام داستان «آفتاب و مهتاب» در مجله‌ی «سخن» دکتر «خانلری» چاپ شد. از همین زمان همکاری با مجله‌ی «اندیشه و هنر» را که با سردبیری «ناصر وثوقی» منتشر می­گردید، آغاز کرد. ساعدی در توصیف شرایط آن سال­ها و دلایل روی آوردنش به نویسندگی در چارچوب حزب توده، می­گوید: «... ما برای احراز هویّت در یک گروه یا حزب می­بایستی خودی نشان می­دادیم. قصه­ی اولیّه­ام در مجلات جوانان دموکرات و روزنامه‌ی دانش­آموز چاپ ­شد. در آن­موقع یک نوع شیفتگی، یک نوع رمانتیسم مرا فراگرفته بود. در سال 1332 که بچه بودم فکر می­کردم که می­توانم بروم و بجنگم اما کودتا پیش آمد و از این لحظه تمام را­ه­ها بسته شد. از این­جا بود که مسأله‌ی نوشتن را جدی گرفتم. این را بگویم که نوشتن یک امر اضطراری نیست... مشکل ما در این­جا بود که به شدت سیاسی شده بودیم. ما بچه­های قبل از 1332 بودیم که پلی را پشت سر گذاشته بودیم، چیزی را تجربه کرده بودیم، بنابراین سیاست و ادبیات با هم آمیخته شده بود ...» اولین اثر و تقلید از هدایت؛ ساعدی بعد از چاپ چند اثر پراکنده در روزنامه­ها و مجلات، اولین مجموعه قصه­اش را در سال 1334 به بازار کتاب می­فرستد. خود او در مورد آثار این دوره می­گوید: «...اولین و دومین کتابم مزخرف­نویسی مطلق بود. همه­اش یک جور گردن­کشی در مقابل لاکتابی، در سال 1334 چاپ شد...» ساعدی این دوره از زندگی­اش را با تقلید مستقیم و مشخص از «صادق هدایت» سپری می­کند و تا آن‌جا تحت تأثیر گرایش نهیلیستی کارهای هدایت واقع می­شود که همانند او تصمیم به خودکشی می­گیرد و برای این­کار «سیانور» هم فراهم می­کند. ساعدی در مورد این تقلید کورکورانه می­گوید: «...خنده­دار است که آدم در سنین بالا، به بی­مایگی و عوضی بودن خود پی می­برد، ریشه‌ی ظریف روح هنرمند کاذب هم تحمل یک تلنگر کوچک را ندارد. چیزکی در جایی نوشتند و من غرق در ناامیدی مطلق شدم. سیانور هم فراهم کرده بودم که خودکشی کنم. ولی یک پروانه‌ی حیرت­آور، در یک سحر مرا از مرگ نجات داد...» تأتر قبل از انقلاب در خدمت ساعدی؛ ساعدی به عنوان نمایش­نامه­نویس شهرت فراوانی داشت. وی این شهرت را بیش از هرچیز مدیون حمایت­های رژیم پهلوی و همکاری با اداره‌ی تأتر وزارت فرهنگ بود. او از معدود نمایش­نامه­نویسان ایرانی بود که هرچه می­نوشت و هرچه در حوزه‌ی نمایش تولید می­کرد، به سرعت از سوی وزارت فرهنگ و هنر پهلوی خریداری می­شد و توسط گروه­های مختلف و فعال در اداره‌ی تأتر برای اجرا در صحنه، آماده می­گردید. میزان حمایت رژیم پهلوی از ساعدی طوری بود که از اواسط دهه‌ی 40، بیش‌تر سالن­های نمایش تهران در تسخیر کارهای او قرار گرفت و یا این‌که گروه­های تأتر شهرستانی و دانش‌جویی، هر یک کار و نوشته­ای از وی را در دست تمرین، داشتند. از نیمه‌ی دوم دهه‌ی 40، پای ساعدی به عرصه‌ی سینما و فیلم­سازی هم کشیده شد و برخی از نوشته­هایش به صورت فیلم به بازار سینمای ایران عرضه گردید. لااقل از چهار داستان او فیلم ساخته شده که فیلم­نامه‌های آن را خود او نوشته است. از جمله «گاو» و «آرامش در حضور دیگران»، «ما نمی­شنویم» و داستان «آشغال‌دونی» که تحت عنوان «دایره‌ی مینا» روی پرده رفت. مطب ساعدی، پاتوق نویسندگان دین­گریز؛ ساعدی در اوایل دهه‌ی 40 با جلال آل­احمد آشنا شد و از این راه با بسیاری از اهالی قلم اعم از نویسنده یا شاعر ارتباط پیدا کرد. در همین سال­ها با برادرش ـ اکبر ساعدی ـ مطبی در یکی از محله‌های مرکزی تهران ـ حوالی خیابان دلگشا و میدان کلانتری ـ دایر نمود. این مطب پاتوق نویسندگان و دوستان ساعدی نظیر «صمد بهرنگی» بود. دوستان شهرستانی ساعدی در مدت اقامت خود در تهران، به جای رفتن به مسافرخانه یا هتل، در این محل اقامت می­کردند. او یکی از اتاق­های موجود در آپارتمان مطبش را برای این کار تجهیز کرده بود و چون ازدواج نکرده بود، خودش هم در این محل اقامت می­کرد. حضور در دربار پهلوی ؛ در ایامی که هم‌زمان با زمزمه‌ی تشکیل کانون نویسندگان ایران و جلسات آن بود، به دعوت «مهرداد پهلبد» به وزارت فرهنگ و هنر پهلوی رفت و با سمتِ نمایش‌نامه­نویس به استخدام روز مزد آن‌جا درآمد. بلافاصله به سفر مطالعاتی اروپا اعزام شد. وی درباره‌ی چگونگی ارتباط خود با پهلبد، در تاریخ 23 تیرماه 1349 به «نسرین فقیه» می‌گوید: «قرار است من فردا به ملاقات آقای پهلبد بروم و پنج هزار تومان قرار است به من بدهد.» ساعدی به همراه جلال آل­احمد به‌وسیله‌ی «سیمین دانشور» با «احسان نراقی» ارتباط برقرار کرد و برای همکاری به مؤسسه‌ی مطالعات اجتماعی رفت و زیر نظر احسان نراقی به فعالیت­های مرتبط با جامعه­شناسی مشغول گردید. وی هم‌چنین به دلیل آشنایی با «عباس پهلوان» در مجله‌ی فردوسی نیز مقالاتی منتشر ‌کرد. ساعدی به وسیله‌ی احسان نراقی با «امیر عباس هویدا» مرتبط بود و تمامی تحقیقات خود پیرامون مسایل اجتماعی را قبل از چاپ به اطلاع او می­رساند و در صورت تصویب هویدا آن­ها را انتشار می­داد. در یکی از اسناد موجود در پرونده‌ی ساعدی به این نکته اشاره شده است: «سال­های 44 ـ 45 تمام یادداشت­هایم را به وسیله‌ی دکتر احسان نراقی به دست جناب نخست وزیر رساندم که ایشان بسیار خوششان آمد طوری که تصمیم به سفرهای متعدد (برای دیدار از جنوب کشور) گرفتند.» همکاری با ساواک؛ با توجه به حساسیّت ساواک نسبت به تشکیل کانون نویسندگان، ساعدی نیز مورد توجه این سازمان قرار گرفت، چرا که وی از اعضای لاییک کانون نویسندگان ایران و پرورش­دهندگان و سامان‌دهندگان چهره‌های چپ کمونیستی و عناصر لاقید این کانون بود. در تاریخ 31 شهریور 1349 فرم استخدام وی به عنوان مأمور مخبر در ساواک تنظیم گردید تا به‌وسیله‌ی عمویش تیمسار ساعدی ـ مدیرکل پنجم ساواک ـ و در حضور یکی از مسؤولان ساواک به همکاری دعوت گردد. مصاحبه‌ی ساعدی با تلویزیون ملی ایران در خرداد 1353 و تعریف و تمجید وی از انقلاب سفید شاه و ملت!! و کرامات شاهنشاه آریامهر! نقطه‌ی عطفی در زندگی اوست. مدارک بسیاری از ارتباط رسمی و مستقیم غلام‌حسین ساعدی با «پرویز ثابتی» (مقام امنیتی ساواک) حکایت دارد. هم‌چنین ساعدی افزون بر همکاری با ساواک، ارتباط نزدیکی با نویسندگان کتاب در آمریکا داشت. با توجه به حساسیّت ساواک نسبت به تشکیل کانون نویسندگان، ساعدی نیز مورد توجه این سازمان قرار گرفت، چرا که وی از اعضای لاییک کانون نویسندگان ایران و پرورش­دهندگان و سامان‌دهندگان چهره‌های چپ کمونیستی و عناصر لاقید این کانون بود. مشکل ساعدی با ساواک؛ غلام‌حسین ساعدی علی­رغم ارتباطی که در این سال­ها با ثابتی برقرار کرده بود، به علت شرایط موجود در جامعه و ارتباطاتی که با افرادی از قبیل «هزارخانی» ـ نظریه­پرداز سازمان مجاهدین خلق (منافقین) و از اعضای کانون نویسندگان ایران ـ و... داشت در سال 1353 مورد قهر قرار گرفت و بازداشت شد! در گزارشی از ساواک چنین است: «غلام‌حسین ساعدی به لحاظ اخلاقی بسیار فاسد و در ارزیابی­ها فردی زن­باره، مریض، دایم‌الخمر، خیالباف، حراف، اغراق­گو، دروغ­پرداز و... توصیف شده است.» بعد از یک دوره‌ی کوتاه حبس، ساعدی با نگارش نامه­های متعدد به دنبال آزادی خود بود! نامه‌ی تاریخ 23/3/1353 به ثابتی خود حاوی مطالبی است که به وضوح روشنگر چگونگی مناسبات ساعدی خواهد بود: «جناب آقای ثابتی مقام محترم امنیتی فرصت نادری که به این حقیر داده شد تا مستقیماً با خود سرکار عالی صحبت کنم برایم باور کردنی نبود بیش‌تر به این دلیل، مسأله­ای که مرتب یادآوری می­کردم به­هیچ صورت مورد توجه مأمورین امنیتی موقع بازجویی قرار نمی­گرفت چرا که تنها شاهد اصلی در این قضیه خود جناب‌عالی هستید... افسردگی بسیار شدیدی عارض من شده­ بود. تقریباً عین مرده­ها بودم و به­ناچار (با عذر فراوان) به میخوارگی پناه بردم و گاه آن­قدر افراط می­کردم که از خود بی­خود می­شدم... » و در یکی از نوشته­های دیگر می­نویسد: «از تنها سفارتخانه­ای که تا امروز برای من نامه آمده سفارت اسراییل در تهران است که یک دو بار برای شام و کوکتل دعوت کرده بودند...» ساعدی بالاخره در 25 اسفند 1353 آزاد شد و به سواحل دریای خزر رفت. یکی از نویسندگان به نام «اسدی» می­نویسد: «بعد از آزادی، آقای ساعدی به سواحل دریای خزر رفت و مدت­ها به میگساری و افراط پرداخت به طوری‌که عقل داشت از سرش می­پرید. بعد به تهران برگشت و در انتشارات امیرکبیر مسؤول انتشار نشریه‌ی الفبا شد. شش شماره از آن را منتشر کرد و یک‌سره به جنسی­نویسی پرداخت.»
ارسال نظر: