ایسنا نوشت: سعدالله زارعی کارشناس مسائل سیاسی در مقالهای مشروح که توسط ستاد بزرگداشت نهم دیماه در اختیار خبرگزاری دانشجویان ایران قرار گرفته، به تبیین «ریشههای فتنه 88 و چگونگی شکلگیری حماسه نهم دی» پرداخته است. ایسنا این مقاله را در دو بخش به شرح زیر منتشر میکند: ریشهها و فعالان فتنه 88 «انحراف از مسیر» و در نهایت نقطه پایان گذاشتن بر پدیده «انقلاب اسلامی» از ماهها قبل از 22 بهمن 1357 شروع شد. فعالان انقلاب بهیاد دارند که از شهریور 57 ـ بهخصوص پس از ماجرای میدان ژاله ـ که سقوط رژیم پهلوی قطعی گردید و امید غرب برای حفظ رژیم پادشاهی در ایران به یأس بدل شد، «بدیل»ها یکی پس از دیگری به میدان آمدند تا تحول درونی ایران به پیروزی انقلاب اسلامی منجر نشود. اولین بدیلها از جبهه ملی انتخاب شدند آن روزها در روزنامههایی که هنوز در اختیار عوامل ساواک بودند نام افرادی نظیر «داریوش شایگان» بهعنوان اولین رئیس جمهور ایران تکرار و در کنار آن از کریم سنجابی و ... بهعنوان رهبران انقلاب نام برده میشد. از دل این تبلیغات و ماجرا در نهایت «شاپور بختیار» بیرون آمد. او با شعار تغییرات بنیادین در ایران و تغییر نظام از
مطلقه به مشروطه در روز 26 دی ماه کار خود را شروع کرد. شاپوربختیار وظیفه داشت با شعار مصدق ـ شاه سلطنت کند نه حکومت ـ انقلاب اسلامی را 25 سال به عقب برگرداند و فرصتی ایجاد کند تا ریشههای فکری انقلاب بخشکد. فتنه ملیگراها پروژه شاپور بختیار راه به جایی نبرد اما خط انحراف در انقلاب به شکلهای دیگر دنبال شد. در این مقطع سازمانهایی نظیر منافقین، چریکهای فدایی، نهضت آزادی و گروههای کوچکتر دیگر که به شهادت کتابها و اظهارات خود آنها هیچ اعتقادی به دین و رهبری دینی و به تبع آن انقلاب دینی نداشتند عدد و رقم ناچیز ـ هواداران اندک ـ خود را پیشاپیش راهپیماییهایی که این اواخر دیگر خطر چندانی هم نداشت میفرستادند و تصاویر عناصر مرده و زنده خود را بهعنوان «شهید» یا «پیشتاز خلق» بر سر دست میگرفتند تا از یک سو بسیار بزرگ دیده شوند و از سوی دیگر بتوانند انقلاب و مردم را به سمت خود کشانده و در نهایت انقلاب بزرگ را به حرکتی کوچک تبدیل کنند. در این اواخر که اینها گمان میکردند در نزد عامه مردم وجاهتی یافته و میتوانند داعیه «رهبری» خود را به همه نشان دهند، آمدند و روز معینی را برای تظاهرات علیه رژیم پهلوی قرار دادند.
اما مردم استقبال نکردند و آنان از میانه راه برگشته و اعلام کردند که در تظاهرات اعلامشده توسط «جامعه روحانیت مبارز تهران» شرکت میکنند. از این نقطه به بعد آنان شروع به سازماندهی جدیدی مبتنی بر «درگیری خیابانی» کردند. از این رو «جنبش ملی مجاهدین» شکل گرفت. آنان تلاش کردند تا جوانان را که آن موقع توانایی درک شرایط پیچیده را نداشتند و در عین حال دارای احساسات شدید انقلابی بودند را جذب کرده و در نهایت با کمک آنان و با به راه انداختن جنگ خیابانی، رهبری انقلاب را با «بحران» مواجه کرده و وادار به دادن امتیاز نمایند. اما رهبری انقلاب که بیبدیل و بیمعارض بود، انقلاب را بدون اعتنا به آنان به پیروزی رساند. جریانات انحرافی ملیگرا و منافق با پیروزی انقلاب و طرح جمهوری اسلامی مبنی بر نسخه جایگزین رژیم پهلوی اعلام کردند که «جمهوری اسلامی نامفهوم است» و از آن بوی خودکامگی و «حکومت یک طبقه خاص که منظورشان روحانیت بود، به مشام میرسد» آنان در این زمان با انواع زبانها میگفتند عمامه همان تاج، منبر همان تخت و نعلین همان پوتین است و برای اینکه این لفاظیها جا بیفتد واژه جمهوری اسلامی را به «حکومت آخوندیسم» و «دیکتاتوری
نعلین» تعبیر میکردند. منافقین، جبهه ملی و نهضت آزادی یکصدا خواستار به رأی گذاشتن «جمهوری دمکراتیک اسلامی» یعنی یک حکومت التقاطی و برخاسته از مدلهای رایج در دو اردوگاه کاپیتالیسم و کمونیسم شدند اما حضرت امام خمینی که از این نغمه احساس خطر میکردند در مقابل آنها ایستادند و ضمن سرزنش شدید آنان و ابراز تأسف از طرح این مسایل فرمودند: «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر». وقتی جمهوری اسلامی بهعنوان مدل حکومتی ایران به تصویب 2 / 98 درصد از جمعیت واجدان شرایط رأی یعنی 055 / 147 / 20 نفر رسید از یک طرف مشخص شد که تنها 8/ 1 درصد از مردم به جمهوری اسلامی رأی آری ندادهاند و قطعاً همه آنها هم پیرو گروهکهای ملیگرا یا منافق نبودند و بیریشهبودن این گروهکها را به اثبات رساند و از طرف دیگر نشان داد که جمهوری اسلامی مطالبه عموم مردم و رهبری انقلاب است. البته در آن زمان بنا به اعلام مسوولان وقت وزارت کشور، منافقین و گروهکهای کمونیستی با به پاکردن آشوب و درگیری نگذاشتند انتخابات در شهرهای گنبد، ترکمن صحرا، سقز، سنندج و مهاباد برگزار شود و در این روز ضمن حمله به نماینده آیتالله طالقانی شش پزشک و سه
پرستار را که برای مداوای مجروحین اعزام شده بودند را هم به شهادت رساندند اما با این وجود در میان آراء مردم تنها 413 نفر به «جمهوری دموکراتیک خلق» رأی داده بودند. فتنه منافقین وقتی نظام جمهوری اسلامی که گروهکها آن را حکومت آخوندیسم خوانده بودند به تصویب بیش از 98 درصد واجدان شرایط رأی رسید، همین گروهکها به سراغ بعضی از روحانیون رفتند تا این بار به نام دفاع از اسلام و روحانیت در برابر جمهوری اسلامی بایستند! آنان با استفاده از یکی از پسران و یکی از دختران مرحوم طالقانی که یکی کمونیست و دیگری ملیگرا بود رفتند تا آیتالله سید محمود طالقانی که آن روز دومین شخصیت انقلاب بود را در مقابل امام و انقلاب قرار دهند. مجتبی طالقانی که در آخرین ماههای مانده در زمان پایان رژیم پهلوی در نامهای خطاب به پدر خود نوشته بود: «پیراهن اسلام را از هر طرف که دوختیم گسیخته شد و دیگر دوختودوز آن فایدهای ندارد و باید آن را کنار گذاشت»، بعد از انقلاب بهصورت پادوی منافقین مشغول فتنهگری علیه انقلاب شد از این رو نیروهای سپاه پاسداران او را در تاریخ 23 اردیبهشت 1358 دستگیر کردند. منافقین تلاش کردند تا با تحریک عواطف آیتالله طالقانی
این شخصیت را ابتدا از امام جدا کرده و سپس در رو در روی نظام تازه تأسیسشده قرار دهند و از سوی دیگر با کمک عناصر نهضت آزادی که بر شورای انقلاب هم سیطره داشتند تلاش کردند تا تهران را به واکنش ترغیب کرده و اولین شورش خیابانی را علیه انقلاب در اولین ماه پس از اعلام موجودیت نظام جمهوری اسلامی به راه بیندازند و به عبارتی قدرت خود را که کوچکی آن در رفراندوم کاملاً معلوم شده بود را به رخ بکشند اما آیتالله طالقانی بدون درنگ وارد میدان شد و ضمن جهانی خواندن رهبری حضرت امام خمینی خطاب به گروهکها گفت: «کسیکه رو در روی انقلاب بایستد باید هلاک شود، باید نابود بشود، انقلاب، انقلاب محرومین است، انقلاب، انقلاب توده مسلمان است، انقلاب، انقلاب قرآن است، انقلاب، انقلاب توحید است. هر کسی از این مسیر منحرف شود، باید پایمال شود.» و این آخرین خطبه نماز مرحوم طالقانی بود که پس از آن به نحو مشکوک و غیرمنتظرهای از دنیا رفت. فتنه خلق مسلمان همزمان با فتنه خلق مسلمان با تلاش جریانات ملیگرا و منافقین برای رویارو قراردادن آیتالله طالقانی با انقلاب، جریانات ملیگرا و کمونیست با نفوذ در بیت آیتالله سید کاظم شریعتمداری و با استفاده
از دو تن از فرزندان منحرف او تلاش کردند تا با یک دو قطبی مذهبی، انقلاب را به چالش بکشند. این دو قطبی از یک سو پایهای در مرجعیت داشت ـ تقابل آیتالله شریعتمداری با حضرت امام خمینی ـ و از سوی دیگر پایهای در نظامسازی داشت ـ تقابل حزب جمهوریاسلامی خلق مسلمان به رهبری شریعتمداری با حزب جمهوری اسلامی به رهبری مرحوم آیتالله بهشتی ـ این تقابل بلافاصله پس از پیروزی انقلاب شروع شد. عناصر منافق و غربزده ذیل نام حزب خلق مسلمان و آیتالله شریعتمداری، اسفندماه 57 تبریز را به آشوب کشیده، چندین نفر را کشتند و صداوسیما این شهر را به تصرف درآوردند. با اعلام انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی در تاریخ 12 مرداد 58، این حزب انتخابات را تحریم کرده و پس از اعلام نتایج حزب جمهوری اسلامی را متهم کرد که با تقلب، اکثریت مجلس را بدست آورده و این اولین ادعای تقلب در جمهوری اسلامی است. پس از آن با طرح اصل ولایتفقیه در مجلس خبرگان، بار دیگر درگیری این حزب با انقلاب شروع شد. جریان انحرافی حزب خلق مسلمان و منافقین و ملیگراها در اثنای فعالیت مجلس خبرگان، تبریز، قم، مشهد و تهران را به آشوب کشیدند و چندین نفر را به شهادت رساندند اما به
موازات آن، فضای جامعه علیه این جریانات و کاظم شریعتمداری افروخته شد و لذا شورای رهبری این حزب در تاریخ 20 مرداد 58 استعفا دادند اما شریعتمداری اعلام کرد که استعفای رهبران باعث انحلال حزب نمیشود؛ چراکه به ادعای نادرست او این حزب، دو تا سه میلیون عضو دارد. این حزب رفراندوم قانوناساسی که در روز 12 آذر 58 برگزار شد را تحریم کرد و شریعتمداری در روز رفراندوم قانون اساسی اعلام کرد: « اگر توافقها مو به مو اجرا نشود، امنیت آذربایجان را تعهد نمیکنیم.» البته این از یک سو از روحیه فتنهگری و تهدید آنان حکایت میکرد و در عین حال نشان میداد که این جریان دچار انفعال شده و حالا فقط از تهدید خمینی حرف میزند. شریعتمداری وانمود کرد که میان او و امام خمینی توافقی صورت گرفته و حال آنکه هیچ توافقی صورت نگرفته بود و حضرت امام خمینی ضمن دعوت از مردم به خویشتنداری حاضر به واگذاری هیچ امتیازی نشدند. با ادامه شرارت این جریان بهخصوص در دو شهر تبریز و قم، حدود دو میلیون نفر از مردم تهران و روز 14 دی ماه 58 تظاهرات بسیار بزرگی را در مقابل سفارت آمریکا در تهران ـ به نشانه وابستگی این جریان به سفارت آمریکا که اسناد آن در لانه جاسوسی
بدست آمده بود ـ برگزار کرده و خواستار انحلال حزب خلق مسلمان و مجازات عوامل آنان شدند. متعاقب آن دادگاه انقلاب تبریز ضمن محاکمه عوامل اصلی این جریان از یک سو فعالیت این حزب و جریان را غیرقانونی اعلام کرد و حکم اعدام 12 نفر از عوامل اصلی آن که دستشان به خون چندین شهروند آغشته بود، صادر نمود. اما فتنه این جریان با انحلال حزب و اعلام تعدادی از عوامل فتنهگر آن به پایان نرسید. این جریان انحرافی در سال 59 دستاندرکار یک توطئه کثیف و جنایتکارانه شدند. این جریان به همراه آمریکا، فرانسه، انگلیس، عوامل رژیم سلطنتی و جریان ملیگرا وابسته به شاپور بختیار در فاصله آبان ماه 58 زمانی که تصویب اصول قانون اساسی در مجلس خبرگان به پایان رسید و توطئه این جریان برای متوقفکردن روند انقلاب به جایی نرسید تا تیرماه 59 دست بکار کودتایی خونین شدند. آنان با نفوذ در میان افسران پایگاه هوایی شاهرخی همدان ـکه بعدها به نام پایگاه شهید نوژه تغییر نام دادـ توانستند حدود 40 نفر از عناصر این پادگان را با خود همراه کنند. طرح کودتا با نام رمزی «نقاب» ـ مخفف نجات قیام ایران بزرگ ـ در اواسط سال 58 در پاریس تهیه شد و طراح آن آبان 58 برای پیگیری
وارد ایران شد. در این طرح قرار بود همزمان با ورود نظامیان پایگاه شاهرخی به کودتا، رژیم عراق به ایران حمله کند و عناصر وابسته به عراق در خوزستان «دولت آزاد خوزستان» را اعلام کنند و با بازگشت شاپور بختیار از فرانسه، تغییر رژیم ایران را از جمهوری اسلامی به «جمهوری دمکراتیک ملی» اعلام نمایند. در این بین آنان موفق به اخذ فتوایی از آیتالله شریعتمداری شده بودند که بر مبنای آن، قتل هزاران نفر از مردم ایران از جمله به شهادترساندن حضرت امام خمینی توجیه مذهبی و قابل قبول شده بود. عوامل کودتا، قرار بود مقر حضرت امام، صداوسیما، پادگان نیروی زمینی ارتش، پادگان ستاد کل ارتش، پادگان حر، پادگان قصر، پادگان جمشیدی و مراکز متعلق به سپاه پاسداران و کمیتههای انقلاب را بمباران کنند اما عناصر متدین پادگان شاهرخی ـ نوژه ـ که موفق به شناسایی کودتا شده بودند به موقع وارد عمل شدند و از این رو عوامل کودتا در روز کودتا ـ 18 تیرماه 59 ـ دستگیر شدند. با وجود آنکه نقش شریعتمداری در این کودتا مشخص بود اما به دلایل امنیتی این نقش بر ملا نشد اما رفت و آمد افراد به منزل او تحت کنترل درآمد. این جریان دو سال پس از کشف کودتای نوژه، بار دیگر در
اردیبهشت 1361 دستاندرکار اجرای یک کودتای دیگر با محوریت شریعتمداری و صادق قطبزاده شد. این بار نقش شریعتمداری در کودتا مستقیم بود؛ چراکه او اعضای حزب منحله خلق مسلمان را به همکاری با قطب زاده گسیل کرده و 500 هزارتومان پول نیز برای کمک به کودتا داده بود. شریعتمداری در مصاحبه خود به نقش خود در کودتا اعتراف کرد و خواهان رأفت جمهوری اسلامی و حضرت امام شد. پس از آن ضمن آنکه درخواست عفو او از سوی امام پذیرفته شد، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم دست بهکار شده و عدم صلاحیت شریعتمداری را برای تصدی مرجعیت شیعه اعلام کرد و آیتالله مشکینی با صراحت اعلام کرد که 20 سال است او را میشناسد و معتقد است که «این آدم از اول عدالت نداشت و ابایی نداشت که خونها ریخته شود.» شریعتمداری در نهایت در فروردین 65 و در 81 سالگی در انزوا مرد و در یک قبرستان متروکه در قم دفن شد. فتنه روحانیتزدایی فتنه دیگر فتنه جدا کردن مردم از روحانیت بود. در دولت اول میرحسین موسوی ـ 1360 تا 1364ـ به مرور یک جریان غیرمذهبی که پیشینه آن به گروهکهای منحرفی نظیر جنبش مسلمانان مبارز ـ گروه حبیبالله پیمان ـ و جریان چپگرای وابسته به شعاعی و سازمان منافقین
میرسید، تلاش کرد تا به بهانه «مقابله با کارشکنی علیه دولت مورد حمایت امام» این دولت را به مقابله با انقلاب و نظام و اسلام بکشاند. در این کابینه بهزاد نبوی در نقش تئوریپرداز و کارگردان عمل میکرد. با شروع بهکار دولت در مهرماه 1360 بعضی از وزرای کابینه شامل احمد توکلی، حبیبالله عسکراولادی و .... برای انطباق تصمیمات دولت با ضوابط دینی نمایندگان را در دولت تعیین نمایند. حضرت امام دو تن از فقهای برجسته و اقتصاددانهای بنام حوزه ـ مرحوم آیتالله علی احمدی میانجی و آیتالله سید جعفر کریمی که به هواداری دولت هم معروف بودند ـ را برای کمک به دولت در راهبریهای اقتصادی معرفی کردند اما چندی نگذشت که این دو به حضرت امام مراجعه کرده و به این دلیل که: « دولت بنا نداردکه به نظر روحانیت بها بدهد » از حضور در دولت و شورای پول و اعتبار استعفا دادند. پس از این توجه به مسایل دینی در دولت کمتر و کمتر شد و در انتها به کنار گذاشتهشدن اکثر وزاری دین محور انجامید و در کابینه دوم موسوی ـ 1364 تا 1368 ـ از این گروه خبری نبود. در این دولت خط تنش با حوزه علمیه، مراجع، روحانیت مبارز و کانونهای مذهبی دنبال شده و برای اینکه این خط
انحرافی با مانع جدی مواجه نشود، خود را «خط امام» معرفی میکرد. در این دوره تنش دولت با مراجع به جایی رسید که صبر مرحوم آیتالله العظمی گلپایگانی ـ که نوعاً به احترام حضرت امام دخالتی در امور نمیکرد ـ به سرآمد و به اعتراض شدید او به سیاستهای اقتصادی دولت انجامید. عناصر اصلی دولت نظیر بهزاد نبوی، محمد سلامتی، عابدی جعفری، محمدتقی بانکی و عبدالله نوری به روحانیت، برچسب «راست» و «اسلام آمریکایی» میزدند و با غیرانقلابی خواندن فقه رایج در حوزه تلاش میکردند تا تصویر ارتجاعی و ضدمردمی از فقه و فقهای شیعه که به تعبیر حضرت امام استوانههای اسلام بودند، ارائه کرده و عملاً جامعه را از اسلام و مبانی تشیع جدا نمایند. این جریان با وجود هجمه به مبانی دینی هیچ مخالفتی علیه خود را بر نمیتابیدند. به عنوان مثال موسوی یک روز روزنامه تازه تأسیس رسالت را با خود به نزد حضرت امام میبرد و با اشاره به انتقادات اقتصادی این روزنامه به دولت میگوید: «تا این روزنامه منتشر میشود من نمیتوانم کار کنم». این در حالی بود که در آن زمان روزنامههای کیهان، اطلاعات، جمهوری اسلامی و صداوسیما کاملاً در اختیار دولت بودند و همان خط دولت را
دنبال میکردند. جریان فتنه در دولت دوم موسوی تلاش گستردهای برای به مقابلهکشاندن دولت با ریاست جمهوری داشتند. بهزاد نبوی در کابینه با صراحت به رییسجمهور وقت اهانت میکرد. البته این توطئه با سکوت حضرت آیتالله خامنهای ـ دامت برکاته ـ به جایی نرسید و تکخوانی دولت بازتاب چندانی نیافت. فتنه فرهنگی یک جریان فتنه دیگر که عمدتاً هویت فرهنگی داشت از اواخر دوره نخستوزیری میرحسین موسوی بروز ظهور پیدا کرد. نکته تکوین این فتنه در روزنامه کیهان تحت مدیریت سیدمحمد خاتمی بود. در فاصله سالهای 1360 تا 1365 ماشاءالله شمسالواعظین، بهروز گرانپایه، رضا تهرانی و مصطفی رخصفت عضو شورای سردبیری روزنامه کیهان بودند. این گروه که در آن روز «چپ اسلامی» خوانده میشدند، روزنامه را به میدانی برای جدال با روحانیت که رکن اصلی انقلاب اسلامی بود، تبدیل کردند. فعالیت این گروه که تحت حمایت سید محمد خاتمی بهعنوان نماینده امام و سرپرست کیهان قرار داشت، با مخالفت شهید سید حسن شاهچراغی و سپس مخالفت سید محمد اصغری بهعنوان مدیر مسوول کیهان مواجه شد و در نهایت این گروه روزنامه را ترک کردند و ماهنامه کیهان فرهنگی را راه انداختند. کیهان فرهنگی
از ابتدا به طرح مباحثی علیه فقه و معارف دینی روی آورد. سلسه مقالات «قبض و بسط تئوریک شریعت» که مدعی عرفیشدن و شریعت دینی بود و توسط عبدالکریم سروش نگاشته میشد در این مجله به چاپ میرسید و مناقشه مذهبی و مخالفت علمای حوزه را در پی داشت. در نهایت فعالیت این گروه در مجله کیهان فرهنگی نیز متوقف گردید اما گروه شمسالواعظین دست به انتشار یک ماهنامه تئوریک دیگر ذیل نام «کیان» زد. ماهنامه کلامی کیان تداعیکننده ماهنامه دیگری با همین نام بود که در خارج از کشور توسط یکی از عناصر فرهنگی رژیم پهلوی ـ محمد جعفر محجوب ـ منتشر میشد. با انتقال گروه شمسالواعظین به کیان ارتباط این گروه با نهضت آزادی علنی گردید. شمسالواعظین در سر مقاله اولین شماره مجله کیان از مهندس بازرگان و سایر اعضای نهضت آزادی به واسطه مقالاتی که علیه این گروه در روزنامه کیهان منتشر میکرد، عذرخواهی نمود و نشان داد که کاملاً به افکار لیبرالی و ملیگرایانه نهضت آزادی اعتقاد دارد. این نشریه به مرور مقالات افرادی نظیر ابراهیم یزدی، ابوالفضل بازرگان و سایر چهرههای این گروهک را به چاپ میرساند و حتی از درج مقالات افرادی نظیر میرقهاری، مجید محمدی و
لطفالله میثمی که به هواداران سازمان منافقین مشهور بودند، خودداری نمیکرد. در واقع نشریه کیان و زوج دیگرش مجله فمینیستی «زنان» به مدیر مسوولی شهلا شرکت و مهرانگیز کار، همسر سیامک پورزند که بعدها ارتباط او با سازمان جاسوسی آمریکا کشف و اسناد آن منتشر گردید، دو « بنیاد سیاسی فرهنگی» بودند و مهمترین وظیفهشان ایجاد سرپل برای همه جریانات چپ، راست، منافق و سلطنتطلب مخالف نظام جمهوری اسلامی بود. فعالیت این گروه اگرچه رنگی کلامی داشت ولی کاملاً سیاسی عمل میکرد و زدن ریشههای نظامی دینی مهمترین مأموریت این گروه بود. این گروه با نیروهای منحرف درون نظام که بهخصوص در وزارتخانههای ارشاد و علوم لانه کرده بودند، در ارتباط مستقیم و مستمر بودند و افرادی نظیر رمضانپور، ابطحی، تاجزاده، سحرخیز، گرانمایه و ... از موضع دولت و با بودجه دولت آنان را مورد حمایت قرار میدادند. همزمان با حلقه کیان در بخشهای دیگر، حلقههای انحراف دیگری به وجود آمد. این حلقهها شامل حلقه «سلام» به کارگردانی سیدمحمد خوئینیها، حلقه مرکز مطالعات استراتژیک به کارگردانی سعید حجاریان، حلقه مجاهدین انقلاب با محوریت بهزاد نبوی و مصطفی تاجزاده، حلقه
همشهری با مدیریت محمد عطریانفر، حلقه ملی مذهبی با رهبری عزتالله سحابی، حلقه وزارت علوم با محوریت هادی خانیکی، حلقه دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران با محوریت هادی سمتی و حسین بشیریه، حلقه قم با محوریت حسینعلی منتظری، حلقه حوزه هنری با مدیریت محمدعلی زم و بازیگری عناصری نظیر محسن مخملباف، حلقه دانشگاه امیرکبیر با محوریت ابراهیم یزدی و چندین حلقه دیگر میشدند و همه دارای نقطه قاطع بودند. نقطه تقاطع همه اینها سکولاریزهکردن نظام جمهوری اسلامی بود. شعار عرفیبودن حکومت و قدسینبودن ساحت اداره جامعه و تاریخیبودن (یعنی عصریبودن) مفاهیم دینی وجه مشترک همه تبلیغات و راهبردهای سیاسی همه اینها بود که هر کدام تحت عناوین و روش خاصی ارائه میگردید. فتنه سازندگی فتنه دیگر در دولت حجتالاسلام هاشمی رفسنجانی نشر و نمو کرد. دولت اول و دوم هاشمی ضمن اینکه از نظر فرهنگی و سیاسی از همه حلقههای انحراف که در پاراگراف قبل به آن اشاره شد، تأثیر میپذیرفت در درون خود نیز چند جریان انحرافی را جای داده بود. دولت اول هاشمی با شعار «کار» شروع به کار کرد. دولت موسوم به سازندگی بعد از جنگ شروع به کار کرد و بازسازی مناطق جنگی و خروج
از اقتصاد دوره جنگ به اقتصاد دوره سازندگی از اولین مأموریتهای آن بود اما این همه باید در چارچوب ادبیات شناخته شده انقلاب تدارک میشد. هاشمی و اعضای کابینه اول او از همان ابتدا این ادبیات را کنار گذاشتند و به شعار «توسعه و مقتضیات و لوازم آن» روی آوردند، از نظر هاشمی برای تغییر در عرصه اقتصادی به تغییر در عرصه فرهنگی نیاز بود. این نگاه از یک سو فرهنگ را تابع اقتصاد میکرد و از طرف دیگر ارزشهای انقلاب را به قربانگاه میبرد؛ چراکه ارزشها مقولهای پیشبینی شدهاند و زمانیکه مصروف به اقتصاد میشوند از جایگاه رفیع «ارزش»ی نزول کرده و به ابزار تبدیل میشوند. فرهنگ و ارزشها به مثابه ابزار ـ و نه امور بنیادین ـ کالای نازلهای میشدند که در میان فرهیختگان، جایگاه و منزلتی ندارند از این رو با کنار رفتن عالمان عرصه فرهنگ، دجالهها میدان میآیند. وقتی عرصه فرهنگ پایتخت انقلاب به عنصر و ارادهای نظیر غلامحسین کرباسچی واگذار شد کاملاً قابل پیشبینی بود که ارزشهای انقلاب نه تنها از در و دیوار تهران ـ به اسم شادیآفرینیکردن محیط زندگی مردم ـ بلکه از متن جامعه رخت بر میبندد. یک گزارش، بیانگر آن است که در دولت اول
هاشمی رفسنجانی ـ 1368 تا 1371 ـ بیش از 100 کلوپ سلطنتطلب در تهران فعالیت رسمی داشتند و از سوی دولت حمایت میشدند اینها همه در ذیل این عبارت توجیه میشد که «ما برای ساختن ایران نیاز به کمک جهانی داریم و جذب کمک خارجی نیازمند تأمین استانداردهای فرهنگی آنان است و از آنجا که یکی از شاخصهای دریافت وام، پولاریزه و متکثّرکردن فرهنگ جامعه است، چارهای جز تحمل فعالیت علنی مخالفان نداریم» همزمان با شروع این فعالیتها هجمه به اجرای حدود الهی، هجمه به قضاءاسلامی، هجمه به نمادهای مذهبی و انسانهای متدین، هجمه به نهادهای پاسدار اسلامیت و جمهوریت نظام نظیر شورای نگهبان، سپاه، بسیج و ولایتفقیه به شدت دنبال شد. عدالت که مهمترین ارزش اجتماعی اسلام است، بهعنوان ضدارزش و توجیهی برای فقیر نگهداشتن جامعه معرفی و مورد هجوم واقع شد. توسعه در جایگاه ارزش برتر نشست و فرار از جامعهای خواهان عدالت به جامهای تشنه توسعه در دستور کار دولت قرار گرفت. معنویت، مقولهای شخصی شد و علناً زهد به عنوان مانع حرکت به جلو تلقی گردید. در دولت هاشمی به موازات تمسخر و تحقیر ارزشهای انقلاب، برخورد بسیاری از مدیران با بیتالمال بسیار
گشادهدستانه بود و این سبب هدررفتن منابع مالی کشور میشد. بعضی از نیروهای دانشگاهی معتقدند اگرچه دولت هاشمی در فاصله سالهای 70 تا 76 نزدیک به 45 میلیارد دلار وام از صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی گرفت ولی این پولها عمدتاً وارد چرخه تولید و خدمات نشد بلکه بیش از این میزان، وارد شکافهای دولت شد و عملاً ریختوپاش گردید با این وصف از 45 میلیارد دلاری که جذب گردید جز تعهدات و تخریبهای فرهنگی عایدی نصیب ملت ایران نشد. فتنه توسعه سیاسی فتنه دیگر در دولت سید محمد خاتمی روی داد. وقتی خاتمی در انتخابات 76، نزدیک به 20 میلیون رأی ـ از حدود 30 میلیون رأی ـ به پیروزی رسید، همان نیروها و حلقههایی که در دوره وزارت او ـ 1364 تا 1370ـ بر سکولاریزهکردن حکومت تأکید میکردند، از یک سو به تعبیر و تفسیر خاص از آراء مردم روی آورده و از سوی دیگر به مناصب حساس نظام مسلط شدند. یک هفته پس از اعلام نتایج آراء نشریه « فردا» متعلق به گروهک ملی ـ مذهبی در سرمقاله خود به قلم عزتالله سحابی نوشت: «رأی به خاتمی رأی به تغییر بود و از این رو اگر خاتمی بخواهد صرفاً در چارچوب سیستم شناخته شده جمهوری اسلامی کار کند به عهد خود با مردم
وفا نکرده و مسلماً انتخاب بعدی مردم کسی خواهد بود که بتواند اوضاع فعلی را دگرگون کند». سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی تحت مدیریت بهزاد نبوی و مصطفی تاجزاده با صدور اطلاعیهای اعلام کردند که: «رأی به خاتمی، رأی به آزادی و تغییر بود و این رسالتی است که باید همه همت خاتمی مصروف آن گردد». این درحالی بود که رهبر معظم انقلاب ضمن استقبال از انتخابات پر شور و پیروزی سید محمد خاتمی، این شجاعت را «فرصت» و «حماسهای بزرگ» که باید صرف اعتلای کشور و انقلاب و رسیدگی به «مشکلات اولویتدار» مردم شود دانستند. با پیروزی سید محمد خاتمی، عبدالله نوری از عناصر فعال حلقه منتظری و مرتبط با حلقه ملی ـ مذهبی به همراه مصطفی تاجزاده عضو حلقه مجاهدین و مرتبط با حلقه کیان به وزارت کشور رفتند به همراه آنان یک تیم از نیروهای خاص سیاسی به کار گمارده شدند. بعدها معلوم شد که نوری و تاجزاده وزارت کشور را به ستاد اصلی مهندسی تغییرات سیاسی در نظام تبدیل کرده و با برپایی کارگاههای آموزشی سیاسی و استفاده از چهرههای تئوریک مخالف نظام ـ نظیر حسین بشیریه و حسین قاضیان ـ و با استفاده از تشکلهای دانشجویی به سازماندهی آشوب علیه نظام مشغول شدند. در
همان موقع تاجزاده در جلسهای گفته بود : « اگر بتوانیم 15 درصد جمعیت تهران را به خیابان بکشانیم کار خود با نظام را به پایان میرسانیم». همزمان با سیطره این افراد بر وزارت کشور، عطاءالله مهاجرانی ، عیسی سحرخیز و چند چهره دیگر به وزارت فرهنگ و ارشاد رفتند. اینها با استفاده از مطبوعات و با بهراه انداختن موج سنگینی از روزنامههای مخالف نظام تلاش کردند عرصه افکار عمومی را از دست نظام خارج کنند. مصطفی معین و هادی خانیکی هم به وزارت فرهنگ و آموزشعالی رفتند. دستور کار آنان فعالسازی تشکلهای دانشجویی مخالف نظام و مرتبط کردن اساتید غیرمذهبی دانشگاه با پروژه تغییر بود. وزارتخانههای کشور، ارشاد و آموزشعالی در دوره خاتمی، کارکردهای جاری خود را کنار گذاشته و تغییر محتوایی نظام را در دستور کار قرار دادند. این گروهها و افراد اگر چه خود را «اصلاح طلب» معرفی میکردند ولی روشهای بکار گرفته شده توسط آنها روش برپایی یک «انقلاب» بود بهعنوان مثال در حالیکه روش اصلاحطلبانه با مدارای نظام توأم است اما اینها جوانان و دانشجویان را به حضور ساختارشکنانه در خیابان دعوت میکردند و تظاهرات علیه اصلیترین ارزشها و مقدمات نظام
را مقتضای آزادی و اصلاحطلبی میخواندند. این روش بعدها توسط سعید حجاریان ذیل عنوان «فشار از پایین و چانه زنی از بالا» توجیه شد. در دوره سید محمد خاتمی ارتباط این حلقهها با مراکز خارج از کشور و از جمله محافل اطلاعاتی آمریکا وصل بود بعدها وقتی در جریان فتنه سال 88 تاجبخش و قاضیان دستگیر شدند اعتراف کردند که از اواسط دوره خاتمی سرپل اتصال مراکز ضدایرانی واشنگتن با داخل ایران بودهاند. این اتصال جنبه ایدئولوژیک نداشت و همه طیفهای مخالف نظام را در بر میگرفت. کنفرانس برلین، ویترین این اتصال فراگیر بود و حضور چهرههایی نظیر مهرانگیزکار، اکبرگنجی، محسن کدیور، ابوالفضل بازرگان و محسن سازگارا از ایران و حضور عناصر رهبری سازمان منافقین، حضور افرادی از جریان سلطنتطلب و حضور افرادی از جریانهای کمونیست نظیر چریکهای فدایی و حزب توده و در کنار اینها حضور عناصر کلیدی مراکز پژوهشی سازمان سیا نظیر «رند» و عناصر ضد ایرانی و اتحادیه اروپا در این کنفرانس نشان داد که جریان اصلاحطلب هیچ محدودیتی را برای فعالیت خود قایل نیست و مانعی بر سر راه خود احساس نمیکند. البته افشای ماهیت کنفرانس برلین ضربه سختی به این جریان زد. در
دوره خاتمی «آزادی» معادل و حتی برتر از اسلام خوانده میشد. از نظر رئیس دولت، دین تحت هیچ شرایطی نباید قیدی برای آزادی قایل شود؛ چراکه در این صورت به دین آسیب وارد میشود. با این وصف این گروه آزادی را مطلق میخواستند و دین را به صورت مقید و مهمترین قید آنان آزادی بود. نتیجه طبیعی «آزادی حداکثری» و «دین حداقلی» به حاشیه رفتن دین بود. اما متأسفانه وضعیت دین در این دوره از این هم محدودتر بود. چهرهها و نظریهساز اصلاحات و عناصر دولت خاتمی، دین را مقولهای کلی و باطنی میدانستند که به عدد نفوس انسانها تعریف و تفسیر میپذیرد و هیچکس نمیتواند هیچ ترجیحی میان یکی از این برداشتها ـ ولو اینکه تفسیر پیامبر از دین باشد ـ به برداشتهای دیگر وجود ندارد و هیچ برداشتی از دین ولو توأم با نفی دین باشد را نمیتوان مردود خواند. در منظر مفسران عصر خاتمی از دین، عرف و عصر بر دین احاطه دارد؛ لذا هیچ فهمی از دین دائمی، مطلق و مقدس نیست و از آنجا که ـ به تعبیر دکتر سروش ـ امکان دسترسی به حقیقت دین وجود ندارد بنابراین، آنچه را که ما از آن به دین یا امر دینی تعبیر میکنیم در واقع همان برداشتهای ناقص و غیرمقدس خود ماست. پس مقدس
خواندن دین یک استعاره غیرواقعی است و بهتر است ـ باز به تعبیر سروش ـ دامن ادعای قدسیت دین و قدسیت نظام برآمده از دین را برچینیم و قضاوت درباره آن را به خدا و روز قیامت واگذار کنیم. از این رو در دوره خاتمی، قرآن کریم، پیامبران، ائمه اطهار ـ علیهمصلواتالله ـ و فقهای بزرگوار شیعه و نهادهای برآمده از متن باورهای اصیل دینی؛ نظیر ولایتفقیه، حوزههای علمیه، مراجع عظام، سپاه پاسداران و شورای نگهبان هزاران بار مورد هتک و هجو بعضی از اعضای دولت خاتمی و عناصر مرتبط با آن قرار گرفتند. این روند در آخر دوره خاتمی به تحصن تحریکآمیز نمایندگان مجلس ششم منتهی شد. نمایندگان این مجلس در حالیکه در تاریخ اردیبهشت 82 طی نامهای با امضای 127 نفر خطاب به رهبری، وضعیت کشور را حساس و در آستانه تهاجم نظامی سنگین آمریکا معرفی کرده بودند، به تحصن دست زدند و در حالیکه شعارهایی مبنی بر اختناقآمیز بودن فضای کشور به زبان انگلیسی نوشته بودند، از رسانههای خارجی برای انعکاس این حرکت که 20 روز به طول انجامید، دعوت میکردند. این حرکت با سردمداری بهزاد نبوی و محمدرضا خاتمی بهعنوان لیدرهای مجاهدین و مشارکت با این امید دنبال شد که از یک سو
مخالفان نظام را در پایتخت به خیابان بکشاند و از سوی دیگر به آمریکاییها نشان دهد که وضعیت ایران شکننده است. اما این توطئهها در نهایت راه به جایی نبرد و در واکنش مردم نه در همراهی بلکه در جهت حذف این جریان از فضای سیاسی کشور بروز کرد. بروز فتنه بزرگ سال 88 در واقع فتنه سال 88 برآیند همه فتنههایی بود که از پیش از پیروزی انقلاب تا دوره خاتمی با هدف در هم کوبیدن یا انحراف انقلاب اسلامی در فضای داخلی و بینالمللی علیه انقلاب دنبال شده بود و به صور مختلف فعالیت میکردند. 1 ـ کانونهای مدیریت خارجی فتنه سال 88 - در بعد خارجی - از سالها قبل از 88 طراحی و دنبال شده بود. یکی از نشانههای آن این است که سناتور «مککین»کاندیدای جمهوریخواهان در انتخابات سال 2008 در سال 1384 دقیقاً به «جنبش سبز» با همین نام! اشاره میکند و میگوید «در ایران، نظام را با جنبش سبز منهدم میکنیم». مک کین همان کسی است در جریان سخنرانی در فروردین 1386 در ایالت کارولینای شمالی آوازی منسوب به گروه «بیچ بویز» در پشت میکروفون سرود که در آن خوانده شده بود:«بر روی ایران بمب، بمب، بمب، بمب بریزیم ....» و البته 10 ماه بعد -19 بهمن 86- عصبانیت خود از
جمهوری اسلامی را آشکار کرد. لیکن در مصاحبه با نیویورک تایمز گفت: «من همچنان اندیشناک (هراسان از) بلند همتی ایرانیان هستم؛ چراکه چیرگی ایرانی بر منطقه به درازای تاریخ است». در بعد خارجی از یک سو محافل آکادمیک و رسانهای آمریکا، از سوی دیگر «دفاتر ویژه» آمریکا در کشورهای مختلف و از سوی دیگر سفارتخانههای غربی سه کانونی بودند که طی دو دهه و به خصوص در دوره نئوکانها 2000 تا 2008 فعالیت گستردهای را با هدف «تغییر در ایران» دنبال میکردند. ادبیات دوره بوش در ارتباط با ایران به «Regime change» موسوم شده بود. این ادبیات در دوره اوباما ـ علیرغم آنکه توقع نمیرفت هم استمرار پیدا کرد. بر اساس بررسیهای انجام شده حداقل 8 «دفتر ویژه» در دبی، بگرام، بیشکک، باکو، سلیمانیه، آمستردام، لندن و واشنگتن به منظور ارتباطگیری ، هماهنگسازی، آموزش و تجهیز به مرور و در فاصله سالهای 1371 تا 1388 راه افتادند. این دفاتر بعضاً زیر نظر سیا و بعضاً زیر نظر پنتاگون -وزارت دفاع- فعالیت میکردند و در این میان دفتر دبی استثنائاً مستقیماً زیر نظر معاون اول رییس جمهوری آمریکا فعالیت میکرد. اسناد میگویند این دفاتر به سرشاخههایی در تهران
وصل بودهاند و از طریق این سرشاخهها، نخبگان در حوزههای مختلف را شناسایی کرده و به این دفاتر میکشاندهاند. ورزشکاران، هنرمندان، پزشکان، مهندسان، اساتید دانشگاه، روزنامهنگاران، صنعتگران، بانوان، فعالان عرصه صنعت، تشکلهای کارگری، فعالان سیاسی، احزاب و..... که تعداد آنها از دهها هزار نفر فراتر رفتهاند به مرور به این دفاتر منتقل شدند و در یک برنامه چند لایه و چند مرحله، توجیه و هماهنگ میشدند و در نهایت بهعنوان پیشتازان تحول در نظام سیاسی ایران مورد استفاده قرار میگرفتند. سرپلهای این «دفاتر ویژه» همان حلقههایی بودند که در دوره هاشمیرفسنجانی و خاتمی در دستگاههای مختلف فعالیت میکردند و سکولاریزهکردن نظام و جامعه ایران در دستور کارشان بود. علاوه بر این دفاتر ویژه، دست کم 17 سفارتخانه غربی شامل سفارتخانههای انگلیس، کانادا، استرالیا، فرانسه، آلمان، هلند، بلژیک، سوئیس، دانمارک، فنلاند، کره جنوبی، ژاپن و ... به جمعآوری اطلاعات حساس، ارتباط هدفمند با برخی از مراکز نظام، برگزاری جلسات با بعضی از نخبگان سیاسی مخالف نظام دینی، تهیه و تجزیه و تحلیلهای دورهای و سنجش درجه و ماهیت تغییرات در جامعه ایران
مشغول بودند. بعضی از این سفارتخانهها -بخصوص سفارت انگلیس- تجهیز مخالفان و پشتیبانی مالی از آنان را دنبال میکردند. اینها در فتنه سال 1388 بهصورت عملیاتیتر به مقابله با نظام اسلامی پرداختند بهگونهای که بعضی از عوامل سفارتخانههای غربی به دلیل حضور مستقیم در آشوبهای خیابانی بازداشت و محاکمه شدند. محور سوم، مراکز مرتبط با سازمان جاسوسی آمریکا در واشنگتن است که بهطور ویژه روی ایران کار میکنند و تعداد واقعی آنها مشخص نیست. یک گزارش که به مطبوعات راه پیدا کرد بیانگر آن است که حداقل 700 اتاق فکر و برنامهریزی (tank think) در آمریکا به طور خاص روی مسایل ایران مطالعه کرده و پیشنهاداتی را برای دستگاههای تصمیمگیر در آمریکا تهیه میکنند. این اتاقها بعضاً شامل مؤسساتی نظیر اینترپرایز، مؤسسه اعانات ملی(NED)، دوستیابی کارنگی، راکفلر، شورای روابط خارجی آمریکا و.... میشود و بعضاً در درون یکی از دانشگاههای آمریکا قرار دارند. هر کدام از این اتاق فکرها سالانه تحقیقات میدانی راجع به ایران بهعمل میآورند و بهطور معمول هفتهای یک مقاله و هر دو ماه یک گزارش مبسوط تحقیقاتی راجع به ایران به نگارش درآورده و در
روزنامهها و یا سایتهای خود منتشر میکنند. این مراکز در عینحال مقالات و تحقیقات ضدایرانی در سطح جهانی خریداری کرده و با هزینه خود انتشار میدهند. براساس تحقیقاتی که یک مرکز علمی وابسته به دانشگاه تهران بهعمل آورده، تعداد مقالات ضدایرانی این مراکز از 35000 مورد در سال، 4200 گزارش و 300 جلد کتاب فراتر میرود. در بعضی از مهمترین این مراکز بین 3 تا 5 نفر از عناصر ایرانی مخالف جمهوری اسلامی نیز فعالیت میکنند. این افراد شامل مهدی خلجی، کاملیا انتخابیفرد، فاطمه حقیقتجو، هوشنگ امیراحمدی، محسن سازگارا، عطاءالله مهاجرانی، اکبر گنجی، عبدالکریم سروش، محمدجواد اکبرین، فرشاد امیرابراهیمی، علیاکبر موسوی خوئینی، مسعود بهنود و ... میشود و تعدادشان از 100 نفر فراتر میرود. استفاده از این افراد به این دلیل صورت میگیرد که محافل آمریکایی از استنتاجهایی که درباره ایران انجام میدهند اطمینان حاصل نمایند. در همه مواقعی که یکی از مراکز آمریکایی نتیجه تحقیقات خود را به شورای روابط خارجی آمریکا ارائه میدهند و به همین منظور «جلسه استماع» تشکیل میشود، حداقل دو ایرانی در کنار گزارشدهنده آمریکایی حضور دارند و به تأیید
این دو جلسه استماع پایان مییابد. دفاتر ویژه، سفارتخانهها و اتاقهای فکر در واقع مثلث ابزار غرب برای تغییر در ایران را شکل دادهاند. آمریکاییها در عین حال در اوج فتنه 88 دفتری را در کاخ سفید تحت عنوان «دفتر هماهنگی امورایران» تحت ریاست معاون اول اوباما در کاخ سفید به وجود آوردند. کار این دفتر هماهنگسازی فعالیت بخشهای مختلف است این تصمیم پس از آن اتخاذ شد که تفاوتهای مهم میان گزارههای مراکز مرتبط با وزارت خارجه و مراکز مربوط به CIA پدید آمد و بعضی از گزارشات، نتایج گزارشات دیگر را زیر سوال میبرد. بهدنبال گزارشهای این مراکز بود که آمریکا بررسی هر طرح درباره ایران را به بعد از انتخابات ریاست جمهوری موکول میکرد. در آن مقطع، این نظریه بهطور مشترک در وزارت خارجه و وزارت دفاع آمریکا(پنتاگون) پدید آمده بود که بعد از انتخابات 88 موقعیت نظام مستحکمتر میشود و لذا بهتر است رییسجمهور مذاکره با ایران را شروع کند و بر این اساس اوباما در اردیبهشت88 نامهای برای مقامات ایران فرستاد و درخواست گفتوگو کرد، اما چیزی نگذشت که ادبیات آمریکا به نحو بیسابقهای علیه ایران شدت گرفت و اوباما خود وارد میدان شده و از لزوم
تغییر ایران حرف زد. آمریکاییها در جریان فتنه 88 به مرزهای غربی ایران نزدیک شدند و بیم آن میرفت که وارد عملیات نظامی علیه ایران شوند. خود این موضوع حکایت از آن میکند که مثلث(دفاتر ویژه، سفارتخانهها و اتاقهای فکر) راه را برای به تسلیم درآمدن ایران همواره ارزیابی کرده بودند. مراکز آمریکایی پیش از انتخابات بهطور گسترده به ادبیات تقلب دامن میزدند و برای به آشوب کشیدن ایران از پیروزی قطعی میرحسین موسوی و بروز تقلب در اعلام نام محمود احمدینژاد حرف میزدند و با برجستهسازی فعالیت مخالفان وانمود میکردند که نظام سیاسی ایران در آستانه سقوط قرار گرفته است. 2 ـ ارتباط داخل و خارج با مرور مسایل پس از انتخابات بخصوص در فاصله 8 ماهه تیر تا بهمن 1388 این نکته کاملاً ثابت میشود که پیوند روشنی میان به صحنهآمدن همزمان اصحاب فتنه در ایران و سران دولتهای غربی وجود داشته است. حضور عناصر میدانی فتنه در رسانههای آمریکایی و محافل وابسته به سیا پس از رو به افول گذاشتن فتنه در ایران هم سند جداگانهای برای اثبات این پیوستگی است. بعضی از این عناصر نظیر ابوالفضل فاتح، محسن مخملباف، محسن سازگارا، واحدی و مهدی هاشمی تا همین
الان بهعنوان رابطین سران فتنه با خارج به ایفای نقش علنی میپردازند و هیچگاه سران فتنه نمایندگی آنان از سوی خود -که با صراحت از سوی آنان اعلام شده است- را نادرست اعلام نکردهاند.