آیت‌الله جوادی آملی: داشتن منابع علاوه بر مبانی، امتیاز علوم انسانی اسلامی است

کدخبر: 978688

این فیلسوف معاصر در گفتگویی تفصیلی با ماهنامه "عصر اندیشه" اظهار داشت: در اندیشه دینی بر خلاف اندیشه اومانیستی، معرفت‌شناسی‌های ما حساب شده است/ عقل چراغ خوبی برای دیدن شرع را می‌بینیم

به گزارش «نسیم»، شماره جدید ماهنامه عصر اندیشه در گفتگویی با آیت الله جوادی آملی به بررسی نقطه نزاع و دعوی بنیادین در علوم انسانی پرداخته است.

در ادامه متن این گفتگو را از نظر می گذرانیم.

پیام فضلی‌نژاد: ماهنامه «عصر اندیشه» که اکنون شش ماه از تولد آن می‌گذرد با رویکرد پاسخ به «فرخوان‌های بی‌پاسخ» رهبر انقلاب در حوزه فرهنگ و علوم انسانی منتشر می‌شود و می‌کوشد تا در رویارویی با پدیده‌ها و فعل و انفعالات این دو حوزه، تبیین‌های نظری و تحلیل‌های تئوریک به مخاطبان خود عرضه کند. ما معتقدیم که می‌توان در عصر حاضر و دوران معاصر با بهره از ظرفیت حکمت متعالیه و اتکاء به مکتب اسلام ناب، به دفاع عقلانی از دین پرداخت و برای تحقق این رویکرد، چاره‌ای جز رجوع به علوم انسانی نداریم. هر قدر بیشتر در زوایای رسالت‌ها و وظایف خود تأمل می‌کنیم، بیشتر ضرورت تولید علم، تولید فکر و پرداختن به علوم انسانی را حس می‌کنیم؛ علوم انسانی‌ای که پایه‌های آن از متن قدسی (قرآن) را استخراج گردد و از دل معرفت دینی جوشیده باشد. این ضرورت سنجی است که «عصر اندیشه» را به تأملات و پژوهش‌های ایجابی و انتقادی در عرصه فرهنگ و علوم انسانی کشانده است. با این مقدمه، از حضرتعالی نیز تقاضا داریم یک نقطه نزاع کلیدی را که تعیین سرنوشت آن روی تفسیر و تلقی ما از علوم انسانی تاثیر کلان می‌گذارد، واکاوی فرمایید و به‌طور مشخص تبیین کنید که آیا اساساً «علم دینی» امکان تحقق نظری و عملی دارد؟ اگر قائل به‌وجود «علم دینی» هستیم، تعریف آن و وجه ممیز آن با «علم سکولار» (غیر دینی) چیست؟

امکان یا امتناع علم دینی؟

آیت‌الله عبدالله جوادی آملی: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. بنده هم متقابلاً مقدم شما را گرامی می‌دارم. گزارش جامع و نافع شما هم امیدبخش بود. باید در دو فصل بحث کرد. فصل اول علم دینی است که اصلاً ما علم دینی داریم یا نه؟ فصل دوم درباره علوم انسانی است. اینکه شما علوم انسانی را با چه معیاری متحول می‌کنید که با انسانیت انسان سازگار باشد؟

فصل اول

در فصل اول محور بحث، آن علومی است که موضوعش فعل خداست، نه آن علومی که موضوعش فعل انسان است. چون علومی که الان مطرح است دو قسم است. موضوع بعضی از علوم، «فعل نظام» است: مثل فیزیک، شیمی، ریاضی، فلسفه، کلام و عرفان که مربوط به جهان هستی است. موضوع بعضی از علوم، «فعل انسان» است: مثل هنر، خوانندگی، نوازندگی، صنایع دستی و... . دانش‌هایی که موضوعش فعل انسان است، می‌تواند دینی یا غیردینی باشد. یعنی دو گونه هنر داریم، دو گونه خوانندگی، دو گونه نوازندگی و... اگر مطابق دستور الهی بود، دینی است و اگر مطابق نبود غیر دینی است. البته این خیلی مهم نیست، چون این علوم بحث‌های اساسی علوم را تشکیل نمی‌دهند. آن که اساس کار است، طب، مهندسی، کشاورزی، دامداری، فیزیک، شیمی، نجوم، هیأت، دریاشناسی، صحراشناسی، آسمان‌شناسی و... است. این‌ها علوم اصلی هستند. آیا این‌ها دینی‌اند یا غیردینی؟ برخی بر این باورند که این علوم، نه دینی است، نه غیر دینی. باید دید آن عالم دین‌دار است یا نه؟ وگرنه علم، دینی و غیر دینی نیست. این سخن ناصواب است. برای اینکه ما تا صورت مساله و محل نزاع را مشخص نکنیم هرگونه سخنی درباره علم دینی داشته باشیم ناصواب است. ابتدا تحقیق صورت مساله است. صورت مساله را باید بدانیم چیست. علم دینی یک واقعیت است، این صورت مساله است. این یک واقعیت خارجی است. واقعیت خارجی یک موجود تافته جدابافته نیست. ما موجودی در عالم نداریم که با گذشته، آینده، فوق، تحت و... رابطه نداشته باشد. هرچه که در جهان موجود است لوازمی دارد و ملزومات و ملازماتی. یک موجود تک بعدی گسیخته در عالم نداریم. باید معلوم بشود که علم دینی یعنی چه؟ وقتی صورت مساله مشخص شد که چیست و چه لوازم و ملزومات و مناسباتی دارد، آنگاه یک محقق و پژوهشگر از چند راه می‌تواند مساله را ثابت کند. اینکه می‌بینید یک فیلسوف قَدر، یک ریاضیدان ماهر، یک مساله را از چند راه حل می‌کند برای این است که صورت مساله را خوب فهمیده است. ما باید بدانیم که علم دینی یعنی چه؟ آیا علم دینی داریم یا نه؟ پس عمده مساله آن است که موضوع بحث، روشن باشد.

مطلب بعد آن است که ما این سوال را از کدام علم بکنیم؟ یک علمی باید در عالم باشد که جواب این سوال را بدهد. وقتی به فیزیک مراجعه می‌کنیم، فیزیک می‌گوید به من مربوط نیست. من درباره یک قلمرو خاص بحث می‌کنم. دریاشناسی، صحراشناسی، کیهان‌شناسی، گیاه‌شناسی، بیماری‌شناسی، داروشناسی، از همه این‌ها که سوال کنیم جواب مشترکی دارند: می‌گویند ما هر کدام یک حوزه مخصوص داریم. نمی‌توانیم درباره علم به طور کلی که دینی است یا نه، بحث کنیم. هر کدام از این‌ها یک باسکول‌های مخصوصی هستند. شما به هر کدام از باسکولدارها مراجعه کنید بگویید وزن کره زمین چقدر است، می‌گویند باسکول ما برای کامیون است. فیزیک که درباره ریاضی بحث نمی‌کند. ریاضی که درباره فلسفه بحث نمی‌کند. فلسفه که درباره عرفان بحث نمی‌کند. هر علمی یک باسکولی است. کدام علم است که می‌تواند پاسخگوی این سوال ما باشد که علم دینی داریم یا نه؟ تنها علمی که متولی است و می‌تواند جواب بدهد، فلسفه است.

فلسفه و پرسش از ماهیت علم

فلسفه درباره جهان بحث می‌کند. فلسفه درباره شرق یا غرب بحث نمی‌کند. فلسفه درباره دریا و صحرا بحث نمی‌کند. فلسفه درباره آسمان و زمین بحث نمی‌کند. فلسفه درباره هستی بحث می‌کند و اینکه آیا علم دینی داریم یا نه؟ در اینکه علم داریم و اصل علم هست، حرفی نیست. در مورد آن پسوند بحث است که علم دینی داریم یا نه. دین یعنی آیا خدا در عالم هست یا نیست؟ آیا خدا برای هدایت بشر پیامی دارد یا نه؟ آیا خدا برای داوری، روز معادی دارد یا ندارد؟ این کار فلسفه است. این‌ها سوالاتی است که فلسفه باید پاسخ بدهد. وقتی فلسفه بخواهد وارد شود به این سوال پاسخ بدهد، در ابتدای امر سکولار است. سکولار یعنی بی‌تفاوت. ابتدا دستش خالی است، چون هنوز معلوم نیست خدایی باشد یا نباشد؛ دین هست یا نیست؛ وحی هست یا نیست.

فلسفه وقتی وارد صحنه جهان‌بینی می‌شود، اگر معاذ الله کژراهه رفته باشد، سابقه بدی داشته باشد، بیراهه رفته باشد، به این نتیجه می‌رسد که معاذ الله خدایی نیست؛ وحی نیست؛ قیامت نیست. وقتی فلسفه به این نتیجه بد رسید، دو کار می‌کند. اول یک خودزنی دارد. خودش را مسموم می‌کند و بنابراین می‌شود «فلسفه الحادی.» دوم همه علومی که زیر مجموعه آن‌هاست را الحادی می‌کند؛ می‌شود فیزیک الحادی. وقتی که خدایی نباشد، قیامتی نباشد، اول و آخری نباشد، ما سیر عمودی نداشته باشیم، تمام سیرها افقی باشد، انسان از زمین برمی‌خیزد و در زمین فرو می‌رود، در چاله مرگ می‌رود و دیگر خبری نیست، این می‌شود غیردینی. فیزیک غیردینی و... شیمی غیر دینی، همه علوم غیر دینی می‌شود. برای اینکه وقتی خدایی و دینی نباشد، علم دینی هم نخواهیم داشت.

ولی اگر فلسفه به بیراهه نرفت، راه صحیح رفت و ثابت کرد خدایی هست، دینی هست، وحی هست که این چنین است، دو کار مثبت می‌کند. اول خودش را زنده می‌کند و می‌شود «فلسفه الهی». بعد همه علوم را شریف می‌کند؛ می‌شود فیزیک دینی، شیمی دینی، دریاشناسی دینی. چون ثابت می‌کند کل این عالم، فعل اوست. نه رهاست که خودساخته باشد و نه دیگری او را ساخته است. این نظم محیرالعقول، یک ناظمی دارد. میلیون‌ها سلول در دستگاه بدن - که این همه دانشمندان آمدند، اما هنوز بسیاری از بیماری‌ها و داروها کشف نشده است- یک حکیم و ناظمی دارد به نام خدا. آنگاه هرچه در عالم باشد فعل خداست. بحث درباره فعل خدا، اسماء خدا، اوصاف خدا، افعال خدا، اقوال خدا و آثار خدا، دینی است. ما که در قم بحث می‌کنیم می‌گوییم خدا چنین گفت و چنان گفت دینی است؛ آن استاد دانشگاه هم که در دانشگاه بحث می‌کند خدا چنین کرد و چنان کرد دینی است...

فضلی‌نژاد: در واقع، فقیه و عارف «قول خدا» را تفسیر می‌کنند و می‌گویند خدا چنین گفت و فیزیک‌دان و شیمی‌دان «فعل خدا» را تفسیر می‌کنند و می‌گویند خدا چنین کرد...

بله؛ در حوزه‌ها یا غیر حوزه‌ها یک نفر بحث می‌کند که مثلاً امیرالمومنین علیه‌السلام چه کرده است. او درباره فعل امام صحبت می‌کند و این می‌شود دینی، اما آن وقت آن آقایی که درباره کارهای خدا بحث می‌کند دینی نیست؟ بنابراین ما اصلا علم غیر دینی نخواهیم داشت. حالا [به این معنا] توجه داریم یا نداریم، مساله دیگری است.

اقسام علم دینی: تعبدی و توصلی

مطلب بعدی آن است که دینی بودن دو قسم است: تعبدی و توصلی. بعضی کارها عبادی است که بدون قصد قربت باطل است مثل نماز خواندن و روزه گرفتن. بعضی‌ها قصد قربت نمی‌خواهد خود کار باید انجام شود. مثلاً اگر آدم به کسی بدهکار بود دین می‌گوید باید بدهی‌ات را بدهی، اما دیگر نباید بگویی من این 10 تومان را می‌دهم قربت‌الی‌الله. این مثل نماز نیست. توصلی یعنی برای اینکه واصل بشوید، انجام کار کافی است. نیاز نیست قصد قربت کنید. دست آدم که آلوده شد باید بشوید، ولو قصد قربت هم نکند. وضوست که عبادی است قصد قربت می‌خواهد. اما لباس آدم که آلوده شد باید بشوید، با لباس پاک نماز بخواند. این دیگر قصد قربت نمی‌خواهد، حالا یک کسی دارد قرآن را بحث می‌کند، این تعبدی است؛ یعنی عبادی است. دعا را بحث می‌کند، عبادی است. اما دریاشناسی، صحراشناسی، گیاه‌شناسی را بحث می‌کند، این توصلی است، ولی دینی است. چون دارد در مورد کار خدا بحث می‌کند. این عصاره بحث در فصل اول است که ما علم دینی داریم و علم غیر دینی نخواهیم داشت.

فصل دوم

فصل دوم بخش‌های علوم انسانی است. در علوم انسانی، اساس کار انسان است و انسان را باید شناخت. آن کسی که انسان را آفرید باید حرف اول را بزند که انسان چیست؟ آنچه که در علوم، قوانین و فقه و اخلاق ما هست، باید سه مرحله‌ای باشد. در این موضوع بین ما و سایر کشورها فرقی نیست، منتها آن‌ها دو مرحله‌ای هستند ما سه مرحله‌ای هستیم. آن‌ها یک کمبودی دارند. به عنوان مثال، مجلس‌ها و قوانین مجلس را مثال می‌زنیم. مجلس هر کشوری یک سلسله ماده قانونی وضع می‌کند برای اینکه اجرایی بشود. کلیات قانون که قابل اجرا نیست، چون هر کشوری فقط یک قانون اساسی دارد. قانون اساسی هم کلیات و جوامع است که قابل اجرا نیست. باید ماده‌بندی شود، تبصره داشته باشد قابل اجرا شود. مجلس قانونگذاری هر کشوری آن مواد را برابر تشخیص کارشناسان تنظیم می‌کند. نماینده‌ها که می‌خواهند قوانین را تصویب کنند، مصوبات را به استناد قانون اساسی که مبناست، تصویب می‌کنند. مواد را از مبانی حقوق می‌گیرند. مبانی حقوق عبارت است از استقلال، حریت، امنیت، مواسات، محیط زیست، زندگی مسالمت‌آمیز، عدم دخالت در کشورهای دیگر و... که به استناد این مبانی، آن مواد استنباط می‌شود و همه این‌ها هم در مدار عدل باید باشد. این عدل یک کلمه سه حرفی است که حرف اول را می‌زند. یعنی درباره اقتصاد، امنیت، امانت، همه باید بر مدار عدل باشد. عدل، برای همه شیرین است. معنایش هم برای همه روشن است. عدل یعنی وضع کل شیء فی موضعه، هر چیزی را سر جای خودش قرار دادن. تا اینجا بین ما و کشورهای دیگر فرقی نیست.

منابع؛ امتیاز علوم انسانی اسلامی

آن‌ها مواد دارند ما داریم، آن‌ها مبانی دارند ما داریم، اما تمام فرق در این است که آن‌ها «منابع» ندارند، ولی ما «منابع» داریم. اینکه تمام چیزها باید بر مدار عدل باشد، ما قبول داریم، آن‌ها هم قبول دارند، اما جای اشیا کجاست؟ جای اشخاص کجاست؟ جای اشیا را اشیاآفرین می‌داند. جای اشخاص را اشخاص‌آفرین می‌داند. کسی که خوک و گوسفند را آفریده می‌تواند بگوید یکی حلال است و یکی حرام. او می‌تواند بگوید شراب حرام است و سرکه و شیره انگور حلال. بنابراین ما دارای «منبع» هستیم. دست ما پر است و دست آن‌ها خالی. مبانی را باید از «منبع» گرفت. آن‌ها وحی را قبول ندارند، آن وقت تفکر اومانیستی پیش آمده است. یعنی به جای اینکه انسان را خلیفه الله بدانند، جایگزین الله می‌دانند. این می‌شود اومانیسم و انسان محوری. خودشان را در «منبع» می‌نشانند.

اکنون حرف استکبار و صهیونیسم و اوباما و امثال این‌ها که حرف میزنند خوب گوش دهید، همین است. حالا چه بگویند چه نگویند. بالاخره جای اشیا را کسی باید معین کند. آن‌ها خودشان معین می‌کنند. طبق بیان نورانی حضرت امیر علیه السلام، انسان اولش که نطفه بود، آخرش هم جیفه است. اینکه یک کسی می‌میرد همه دستپاچه می‌شوند که زود دفنش کنند برای این است که بو می‌گیرد. بوی بدی هم دارد. آن وقت کسی که هزارها و میلیاردها مجهولات روی اوست، چگونه می‌تواند جای اشیا را معین کند؟ علوم انسانی غرب چون منبع ندارد همه حرف‌هایش در همان دو حوزه است؛ یعنی مواد و مبانی. این یک دور باطل است.

خب این مبانی را از چه کسی می‌گیریم؟ مثلاً می‌گویند زن و مرد فرق نمی‌کنند. در قرآن فرمود شما درباره ارث سخن نگویید. شما چه می‌دانید در آینده چه می‌شود؟ شما نه زن را خلق کردید، نه مرد را. شما چه می‌دانید ارث چیست؟ شما چه می‌دانید حجاب و عفاف چیست؟ آن‌ها می‌گویند ما [خودمان] تصمیم گرفتیم. خب، پس انبیا چی؟ اولیاء خدا چی؟ این‌ها که از طرف خدا سخن می‌گویند چی؟

این همه کاریکاتور همین است دیگر. آن آیات شیطانی سلمان رشدی، همین است. این قرآن‌سوزی آن کشیش، همین است. آن مسائل سیاسی مثل جنگ جهانی اول و دوم را همین‌ها راه انداختند. الان در شرق و غرب نگاه کنید هر جا هست، دست این‌ها آلوده است. همه این‌ها زیر مجموعه‌ای دارند و در توی دانشگاه‌هایشان می‌پرورانند. در غرب آدم‌های بسیار شریفی هم هستند ولی دستشان بسته است. همین «هانری کربن» که از فرانسه آمد. مردان بزرگ در غرب و در اروپا کم نیستند، ولی کار دست کسانی است که تفکر اومانیستی دارند.

عقل و نقل به‌مثابه چراغ

مطلب بعدی این است که دین آمده و بسیاری از امور را برای ما معنا کرده است. خود انسان را برای ما معنا کرده که انسان چیست و کیست. مرگ و زندگی را برای ما معنا کرده است. درست است سلامت و مرض برای ما خیلی مهم است، اما مهمتر از همه مساله مرگ و زندگی است. مولوی برای هر کسی حساب باز نمی‌کند، اما گاهی حرف حکیم سنایی را در متن مثنوی نقل می‌کند و شرح می‌دهد. حکیم سنایی تقریباً یک قرن قبل از مولوی بوده و می‌گوید مرگ چیز بدی است، همه از مرگ می‌ترسند، اما از این زندگی که داری بترس، از اینکه پس‌فردا رفتی کجا می‌روی. حضرت سیدالشهدا سلام الله علیه در روز عاشورا یک بیان نورانی دارد. در آن بحبوحه جنگ فرمود: عزیزان من، اصحاب من، مرگ چاله نیست، گودال نیست، چاه نیست؛ مرگ پل است. آن طرف خبری هست. ما هر کاری که می‌کنیم برای اینکه پل درست کنیم. آن طرف، ما و ابدیت ماست. مگر انسان می‌پوسد؟ انسان با مرگ از پوست در می‌آید. خب، بین این فکر با فکرهای دیگر در تبیین علوم انسانی هزاران فرق است. آن‌ها خیال می‌کنند مرگ آخر خط است، مرگ پوسیدن است، انسان توی چاله مرگ می‌رود. ولی به ما گفته‌اند مرگ از پوست به در آمدن است. چاله نیست؛ معبر است، پل است. آن طرف همه خبرهاست. خب آن کسی که آمده زندگی را معنا کرده، مرگ را معنا کرده، آمده خیلی از چیزها را گفته است. گفته تجربه حسی حجت است. مسائل نیمه تجربی مثل ریاضی حجت است. برهان که باشد حجت است. عقل حجت است. عقل در مقابل شرع نیست. عقل یک چراغ خوبی است که با آن شرع را می‌بینیم. نباید گفت عقل است یا شرع، عقل است یا نقل. این دو بازو، این دو چراغ (عقل و نقل)، شرع را به ما نشان می‌دهند.

فضلی‌نژاد: عقل و شرع دو قطب مخالف نیستند، چون چراغ در مقابل راه نیست...

نخیر. عقل در مقابل شرع نیست. ما یک چراغ داریم (سراج) و یک راه داریم (صراط). چراغ در مقابل راه نیست. چراغ راه را نشان می‌دهد. صراط، دین است و این دین را مهندسین الهی که از طرف خدای سبحان آمده‌اند گفته‌اند این صراطِ مستقیم است. عقل ما یک ذره کار مهندسی ندارد که مثلاً فلان قانون را وضع کند، اما چراغ خوبی است. فلان قانون را عقل می‌شناسد، وضع نمی‌کند. از چراغ هیچ کاری ساخته نیست مگر نشان دادن. راه را هم آن مهندس اصلیش - که ذات اقدس الهی است- ترسیم کرده و به‌وسیله وحی به ما فهمانده است. ما گاهی از راه دلیل نقلی می‌فهمیم که راه کجاست و چیست و گاهی هم از دلیل عقلی. بنابراین، معرفت‌شناسی‌های ما حساب شده است. چراغ ما حساب شده است. راه ما حساب شده است. انسانیت ما مشخص است. مواد و مبانی ما در پرتو منابعِ سامان یافته است. می‌توانیم نظامی ترسیم کنیم که «وحیانی» باشد و ما را برای ابد زنده نگه دارد ان‌شاءالله امیدواریم همین راه را همه ما طی کنیم.

چراغ را باید درون جوان‌ها روشن کرد

فضلی‌نژاد: از گفتارهای ارزشمند و تبیین روشمند شما سپاسگزاریم. به‌عنوان سوال پایانی، شما یکباردر اوج عصر زوال شرق کمونیستی حامل پیام امام خمینی (ره) به آقای میخائیل گورباچف، صدر هیات رئیسه اتحاد جماهیر شوروی بودید و اکنون نیز که در عصر زوال غرب سکولار قرار داریم، رهبر انقلاب در نامه تاریخی خود به‌عموم جوانان اروپا و آمریکا در مقام یک رهبر معنوی آن‌ها را به «شناخت حقیقت اسلام» دعوت کردند. به‌زعم جنابعالی، آن «معرفت عمیق» که به شناخت حاق دین بیانجامد، چگونه در نهاد جوانان اروپا و آمریکا شکل خواهد گرفت و رسالت‌های ما چیست؟

اگر واقعاً انسان خودش را بشناسد، نه بیراهه می‌رود، نه راه کسی را می‌بندد. این صراط مستقیم در درون ماست. یک صراطی نیست که افقی باشد یا عمودی. این عدل است، این عقل است، این اعتقاد است، این اخلاق است؛ این در جایی مهندسی شده نیست. این صراط در درون ما نهادینه شده است. اگر بررسی کنیم فرمود «فالهمها فجورها و تقواها»، هم غرب خودش را می‌یابد، هم شرق خودش را می‌یابد، هم سالمندان و میان‌سالان، هم به‌تعبیر رهبر انقلاب جوان‌های اروپایی که آینده کشورشان در دست این‌هاست، خودشان را می‌یابند. این راه در بیرون از ما نیست. ما نمی‌خواهیم مکه برویم یا مدینه یا کره مریخ که راه بیرونی داشته باشیم. این راه درونی است: عقیده است، اخلاق است، اوصاف و اعتدال و عدل است.

این چراغ را باید در درون روشن کنیم که راه را ببینیم. آنگاه نه بیراهه می‌رویم، نه راه کسی را می‌بندیم. بعد، با ابدیتمان آشناییم. ما هرگز حاضر نیستیم بپوسیم. این در درون همه ماست. باید ره توشه‌ای تهیه ‌کنیم که با ابدیت ما سازگار باشد. در این عالم، یا با ضابطه زندگی می‌کنیم، یا با رابطه، یا با هر دو. با ضابطه زندگی کنیم یعنی احتیاجاتمان را برطرف می‌کنیم: مثلاً، منزل تهیه می‌کنیم یا می‌خریم یا اجاره و رهن می‌کنیم. فرش ما، زندگی ما، غذای ما با ضابطه است. یا اینکه با رابطه زندگی می‌کنیم: مثلاً کسی پدر کسی است، پسر کسی است، کودک است، بزرگ است، سالمند است، میانسال است، این‌ها با رابطه زندگی می‌کنند. اما بعد از مرگ فرمود: لا بیع فیه و لا خله؛ نه ضابطه است نه رابطه. ما هستیم، بدن هست، همه نیازها هست، اما نه بازار خرید و فروش است، نه کسی پسر کسی است، پدر کسی است، چون همه از خاک برمی‌خیزند. پس باید از اینجا بُرد. این «علوم انسانی» است. این بازده حرف انبیا است؛ این می‌شود سخنان رهبر انقلاب. اینکه قرآن فرمود اگر کسی روش ابراهیم خلیل را پشت سر گذاشت، سفیه است، «مَن یَرغَب عن ملتَ ابراهیمَ الا من سَفه نفسه» (بقره/130) همین است. ابدیت هست، انسان زنده هست، هیچی هم آنجا نیست، چطور می‌خواهد دست خالی برود؟ اگر بگوییم پوسیدن است که هیچ عقلی باور نمی‌کند که این نظام به تعبیر استاد حکیم الهی قمشه‌ای (مترجم بزرگ قرآن) «بالله این عالم ویران شده شاهی دارد». وقتی [به ایشان] گفتند شما درباره رضاخان مدحی بگویید، فرمود: «جهان کشور من، خدا شاه من/ نداند جز این روح آگاه من.» امیدواریم خدا ان‌شاءالله به پایان همه ما خیر دهد. مجدداً مقدم شما را گرامی می‌دارم.

ارسال نظر: