همه اشعاری که در وصف "مشفق کاشانی" سروده شد
مشفق کاشانی ۲۸ دی ماه در هنگام شعرخوانی در برنامه انجمن شاعران ایران از حال رفت و راهی بیمارستان شد و به دلیل نارسایی قلبی درگذشت/ «نسیم» در گزارشی به اشعار شاعران مختلف در وصف این شاعر فقید میپردازد
گروه فرهنگی «نسیم»؛ عباس کیمنش ملقب به مشفق کاشانی در سال ۱۳۰۴در شهر کاشان زاده شد. او تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همین شهر و تحصیلات دانشگاهی را در دانشگاه تهران به پایان برد.
صلای غم» تضمین ۱۲ بند محتشم کاشانی، «خاطرات» (سال ۱۳۲۴)، «سرود زندگی» (سال ۱۳۴۲)، «شراب آفتاب» (سال ۱۳۴۲)، «آذرخش» (گزینه اشعار)، «آینه خیال» (سال ۱۳۷۲)، «بهار سرخ سرود» (سال ۱۳۷۳)، «هفت بند التهاب» (سال ۱۳۷۵)، «نقشبندان غزل» (سال ۱۳۶۵)، «انوار ۱۵خرداد» (سال ۱۳۶۵)، «خلوت انس» (سال ۱۳۶۸)، تصحیح «دیوان حاج سلیمان صباحی بیدگلی» با همکاری پرتو بیضایی (سال ۱۳۴۰)، «مجموعه شعر جنگ»، «تذکره شاعران معاصر» و «راز مستان».
ریاست شورای شعر و ترانه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و ریاست هیأت مدیره انجمن شاعران ایران نیز از جمله فعالیتهای مشفق کاشانی در دوران زندگیاش بود.
این شاعر انقلابی 28 دی ماه راهی برنامه انجمن شاعران ایران شد.
در این مراسم او در سخنانی به روایت خاطراتش از زمان کار در رادیو و همکاری با کسانی چون زنده یاد قیصر امینپور، زنده یاد سیدحسن حسینی، زنده یاد سلمان هراتی، سهیل محمودی و ساعد باقری پرداخت اما پس از آن که آخرین رباعی خود را قرائت کرد از حال رفت.
وی از خانه شاعران به بیمارستان ایرانمهر منتقل شد و در بیمارستان به دلیل نارسایی قلبی جان به جان آفرین تسلیم کرد.
قبل و بعد از فوت استاد مشفق کاشانی، شاعرانی چون علی معلم، حسین اسرافیلی، جلال رفیع، سهرابی نژاد و ... اشعاری را در وصف این شاعر بزرگ سرودند که در این گزارش به برخی از این اشعار اشاره شده است.
محمدعلی بهمنی:
«درک زمانت را زبان بودی تفسیری از فهم زمان بودی شرحی معاصر داشتی اما از نادران داستان بودی پیرانگی در صورتت پیدا در سیرتی پنهان جوان بودی کاشان اگرچه با تو کوچک نیست اما تو ایران جهان بودی هم مهربانی با زمینت بود هم مهربان آسمان بودی هم میتوان گفتن چنین بودی هم میتوان گفتن چنان بودی هم دوستدارت شاعران بودند هم دوستدارت شاعران بودیم یادت نبودند اینوآن گاهی دائم به فکر اینوآن بودی شعرت جنون عقل را دانست شرح مگوی عاقلان بودی
در شعر من وصفت نمیگنجد آنی که میگفتی همان بودی»
حسین اسرافیلی :
موج اگر خواهی بیا از پهنه دریا طلب
اوج را از رد بال حضرت عنقا طلب
آتش اشراق را در رمز و راز معرفت
از درخت شعلهور در سینه سینا طلب
نیست در بازار از صدق و سلامت بهرهای
صدق را از اهل آمنا و صدقنا طلب
گام اگر خواهی به سوی منزل جانان زدن
همت مردانه را از سالک بینا طلب
عافیت از سایه تزویر روباهان مخواه
پنجه شیرافکنی از همت والا طلب
دست خود از خواهش دنیا دون پرور بشوی
از دل دریاتباران روح استغنا طلب
از جوانمردی اگر خواهی نشان پایدار
خط به خط از پهلوانان صف هیجا طلب
شعر اگر خواهی بیا از دفتر مشفق بجوی
شور اگر خواهی بیا از جام این صهبا طلب
خلق اگر خواهی بیا از مطلع حسنش بخواه
رنگ و بو خواهی اگر از مشرب گلها طلب
گر شکوه عشق خواهی دفتر او را بخوان
شور مستی بایدت از نشوه مینا طلب
محدثی خراسانی:
خورشید، اگر چه ابری و بارانی است
سختی به لغت نامه او آسانی است
در مهر، وفا، فتوت و سعه صدر
عباسترین مشفق ما کاشانی است
سهرابی نژاد:
از آن زمان که بر این باغ، زیستم، چون ابر
به پاک طینتی خود گریستم، چون ابر
دلم گرفته از این آبهای هرزه نفس
بر این کبود، چگونه بایستم، چون ابر؟
به دشت و جنگل و کوه و کویر، سرگردان
به دست باد، بس آواره زیستم، چون ابر
گهی به اوج و گهی در حضیض میگذرد
مدار زندگیام، آه، چیستم، چون ابر
دوباره ماه بتابد ز مهر، بیمن و ما
به خاطری نرسد این که، نیستم، چون ابر
گذشتم از سر این باغ و کس نپرسیدم
به شُکر یا به شکایت که کیستم، چون ابر
به یاد «مشفقِ» مشفق، شبی ز دلتنگی
« تمام هستی خود را گریستم، چون ابر »
رضا اسماعیلی :
من تو را میخوانم و عطر خیالت با من است
با توام، وقتی غزلهای زلالت با من است
بُعد منزل نیست بین عاشقان،ای مهربان !
دور نزدیکی به من، بوی وصالت با من است
خاطرات روشنت را میکنم هر شب مرور
در شب یلدای تنهایی، خیالت با من است
میروم هر شب به گلگشت بهار شعر تو
در شب شعر شکفتن، شور و حالت با من است
از سپهر شعر، مثل مهر، میتابی به خاک
عکسی از لبخند خورشید جمالت با من است
کردهای مسحور با سحر کلامت خلق را
شعرهای روشنت، سحر حلالت، با من است
در بلند آسمان شعر تو پر میکشم
تا که طاووس خیالت، بوی بالت، با من است
شاعر آیینهها! این شعر تقدیم تو باد
شکر این نعمت، که لبخند زلالت با من است
جلال رفیع
یار مشفق است
ای دل، غم دیار مخور یار مشفق است
ساقی، سبو بیار که دلدار مشفق است
در سایه سار باغ وفا آشیانه کن
با مرغ باغ، سرو و سپیدار مشفق است
بیمار باش و بوسه به تیغ طبیب زن
زیرا طبیب با دل بیمار مشفق است
در سایه لطافت گل، خار خوار نیست
با خار هم ببین گل غمخوار مشفق است
جور فراق دوست اگر چه قضای اوست
خوشدار دل که لحظه دیدار مشفق است
سردار پایدار هنر زنده یاد باد
با خصم خویش نیز سردار مشفق است
تیر جفاست کز در و دیوار میرسد
با برق چشم تو در و دیوار مشفق است
با عین و عینک شفقت گر نظر کنی
هم بنگری که یار به اغیار مشفق است
برخیز و پلک پنجره را باز کن ببین
باران به شورهزار و به گلزار مشفق است
لطف عمیم دوست اگر چاره گستر است
با تو جهان ثابت و سیار مشفق است
از چاه کینه خواه برادرکشان بر آی
با یوسف تو چشم خریدار مشفق است
منصور شو که هر که چنین مشق عشق کرد
با خویش و غیر خویش خداوار مشفق است
خوش گفت حافظ این: که بهشتش از آن ماست،
صاحب کرم به خیل گنهکار مشفق است
جز «فا»ی مشفقانه نصیبش نشد «رفیع»2
تا شد به مشق عشق گرفتار مشفق است
علی معلم
مهـربان مشفق رفت
شاعر عاشق رفت
از ستـم عـذرا زیست
تا به غم وامق رفت
کـرد داغـش داغــان
دشمنش با دق رفت
داغــدل بود از حذق
شاعـر حـاذق رفت
عشق زاد غم زیسـت
فتنه زاد عاشق رفت
عشق و اشفاق افسوس
مهربان مشفق رفت
کیـــش مــند عبــــاس
ساجد و صادق رفت
رحمتش بـاد از حـق
سوی حق فائق رفت