درباره روشنفکری و مطبوعات در عصر پهلوی دوم

انگلیسیها در کیهان!

کدخبر: 2007953

من جز گرسنگی از این رژیم جمهوری اسلامی چیز دیگری ندیدم. من در رژیم محمدرضا شاه اگر قدمی برمی‌داشتم، پول دریافت می‌کردم. اولین سخنی که هویدا در اولین دیدارش با من مطرح کرد درباره این بود که چقدر پول می‌خواهی؟ همیشه در دیدار سالانه از من می‌پرسید که وضع مالی شما چطور است؟

به گزارش « نسیم آنلاین »، ماهنامه عصر اندیشه در شماره جدید خود مصاحبه ای از احمد اللهیاری خراسانی، یکی از اعضای سابق کانون نویسندگان و از جمله نویسندگان پیشکسوت روزنامه کیهان منتشر کرد.

متن این مصاحبه به شرح زیر است:

احمد اللهیاری خراسانی را می ‌ توان از کم ‌ نظیرترین روشنفکران و با استعدادترین نویسندگان عصر پهلوی دوم نامید؛ «کم ‌ نظیرترین روشنفکر» از آن ‌ حیث که از معدود کسانی بود که وقتی درگذشت، با انبوهی از نوشته ‌ ها و خاطرات مکتوب از جریان روشنفکری دهه ‌ های ۴۰ و ۵۰ ایران از میان ما رفت و به ‌ هر روی از خود برای نسل جوان کوله ‌ باری از تجربیات - هرچند تلخ و جانسوز - به ‌ جا گذاشت و از سویی دیگر «از با استعدادترین نویسندگان» چراکه قلمی روان، حافظه ‌ ای قدرتمند و ذهنی خلاق داشت. هم انواع نحله ‌ های سیاسی عصر پهلوی دوم را دیده بود و در خاطراتش راوی منش و روش آنان - از بهاییان و مارکسیست ‌ ها گرفته تا جبهه ملی و درباریان - بود و هم اقسام محافل هنری را می ‌ شناخت و از خلقیات هنرمندان مدرن سخن می ‌ گفت. روزگاری را در میان گروه ‌ های چپ ‌ گرا گذراند و مدتی را هم در زندان شاه به ‌ سر برد و بعد دوره ‌ ای را در جمع سلطنت ‌ طلبان سپری کرد. همه این فراز و فرودها به او شخصیت ویژه ‌ ای بخشید و البته زخم ‌ هایی جانکاه را بر دلش نهاد. با این حال، در سال ‌ های پایانی عمرش «راوی درد» بود؛ درد بیماری روشنفکری و غرب ‌ زدگی و رنج سیاست ‌ بازی که همه، تجسم تاریخ عصر پهلوی دوم بود.

اللهیاری از موسسان کانون نویسندگان ایران و محقق و نویسنده معاصر مرداد 1324 در تهران به دنیا آمد. در عصر پهلوی دوم با هفته ‌ نامه ‌ های «فردوسی»، «تماشا»، «صبح امروز» و... همکاری کرد و سپس به ‌ فعالیت در «تلویزیون ملی ایران»، «روزنامه اطلاعات» و «روزنامه کیهان» پرداخت. او در کنار نوشتن، در عرصه شعر نیز، شاعری نام ‌ آشنا برای نسل خود بود. «جلال آل احمد» در یادداشتی بلند و خواندنی، سروده ‌ هایش را ستود و نوشت: «شعر او به ‌ غایت از معصومیتی اندوه ‌ گنانه برخوردار است، معصومیتی که گویی با کودکی این شاعر پیوند دارد و جابه ‌ جا، حاوی ملال و درد جوانی است که آن ‌ چنان با شتاب آمده است که گویی می ‌ خواهد سال ‌ های حادثه ‌ ی محیط را (که او در کودکی گذرانده است) به یکباره تجربه کند.»

اللهیاری همزمان به ‌ فعالیت سیاسی نیز پرداخت. او نخستین ‌ بار، پس از قیام 15خرداد 1342به ‌ مدت چندماه بازداشت شد. بار دیگر در اواسط دهه ۱۳۵۰ به اتهام همکاری با جریان ‌ های مارکسیستی دستگیر شد، اما به ‌ گفته خود، به ‌ دلیل «نداشتن انگیزه ‌ ای برای مبارزه» مقاومت را رها کرد و از زندان آزاد شد. «اللهیاری» از امضاکنندگان بیانیه اولیه تاسیس کانون نویسندگان ایران در اواسط دهه 1340 بود. همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی و در جریان فعالیت گروهک ‌ های مارکسیستی، همکاری با روزنامه کیهان را رها کرد، اما با انتشار «ماهنامه کیهان فرهنگی» و به پیشنهاد «حسن منتظرقائم» به ‌ عنوان ویراستار به این ماهنامه پیوست. با استعفای سیدمحمد خاتمی از موسسه کیهان، همکاری او نیز چندان دوام نداشت، چراکه به گفته خودش «زیر فشار خردکننده دوستان روشنفکر بیرون و درون موسسه» از ادامه همکاری با موسسه کیهان امتناع ورزید. پس از مدتی به ‌ دعوت «حسن شایانفر» مجدداً به کیهان بازگشت و در «دفتر پژوهش ‌ های موسسه کیهان» فعالیت خود را از سرگرفت.

نام او پس از سال ‌ ها در خرداد 1382 در یادداشتی باعنوان «کافه نادری، گوشه ‌ ای از جهنم بود» در روزنامه کیهان به چاپ رسید و تا آخر عمر یکی از نویسندگان صفحه «پاورقی نیمه پنهان» روزنامه کیهان بود که خوانندگان بسیاری داشت. او نوشته ‌ های زیادی درباره افکار و روحیات و زندگی نویسندگان، روزنامه ‌ نگاران، احزاب و فعالان سیاسی و فرهنگی ایران در پیش از انقلاب با نام ‌ های مستعار «الف.خراسانی»، «امضاء محفوظ» و «قاسم ‌ حق ‌ وردی» نوشت. کتاب ‌ های «روایت سانسور» (1385) و «بهاییان در عصر پهلوی ‌ ها» (1386) از جمله نوشته ‌ های اوست که توسط «دفتر پژوهش ‌ های موسسه کیهان» منتشر شد. اللهیاری در روز 30 دی ‌ ماه 1386 در 62 سالگی درگذشت.

وصیت ‌ نامه اللهیاری نمونه جامع از یافته ‌ ها و آموزه ‌ های انسانی است که با خودآگاهی به نقد گذشته خود و تاریخ روشنفکری معاصر پرداخته است. او می ‌ نویسد: «بی ‌ هیچ تردیدی تمامی اعضای خانواده روشنفکری، اعم از شاعر و نویسنده و نقاش و فیلمساز و روزنامه ‌ نگار، سر از این دیار بیرون می ‌ آورند. به ‌ عبارت دیگر، غلطیدن در مرداب لیبرالیسم اخلاقی و اجتماعی، نتیجه محتوم تشکیک دینی و پذیرش نسبیت و اصالت ‌ دادن به تجربه حواس در معرفت است و این تمام حاصلی است که از برخورد با جامعه روشنفکری حاصل می ‌ آید.

آن زمان که روشنفکر قائل به هیچ رهاننده ‌ ای جز خود نشد و بنای روبیدن تمام بساط گذشته را در سر پرورانید و درصدد آزادی از تمام قیود و تعهدات آسمانی برآمد، زوال و گمراهی ‌ اش آغاز می ‌ شود و من هم از همین ‌ راه رفتم و همین مسیر را طی کردم. من نیز به این نتیجه رسیدم که آزادی چون یک آرمان انسانی، مفهومی مطلق است؛ یعنی بدون چون ‌ وچرا است. آزادی همانا توانایی برگزیدن است. باید چنان کنی که می ‌ خواهی و آن راهی را بروی که دلخواه توست.

ممکن است عده ‌ ای بر من خرده بگیرند که چرا در زمان حیاتم و در هنگام انتشار کتب «نیمه پنهان»، نقشم را در این عرصه آشکار نکردم؟ دلیل آن روشن است. من که از نزدیک یکایک اعضای این جامعه روشنفکری را می ‌ شناختم، می ‌ دانستم که بلافاصله خرابکاری ذهنی علیه من را آغاز خواهند کرد. اینک که دستم از این دنیا کوتاه است، با افتخار اعلام می ‌ کنم که من هم در تولید این مجموعه نقش داشته ‌ ام و صادقانه آنچه را که از این جامعه می ‌ دانستم، در طبق اخلاص نهاده و به ‌ پیشگاه ملت مسلمان ایران پیش ‌ کش کردم. امیدوارم که روزی این تلاش صادقانه من مقبول درگاه حضرت احدیت قرار گیرد و توشه ‌ ای برای راه آخرتم باشد. راه آخرتی که به ‌ دست این دشمنان دوست ‌ نما ویران شده بود. اینک در شرایطی که دستم از این دنیا کوتاه است، از شما می ‌ خواهم تا به دفاع از من برخیزید و اجازه ندهید فقر سیاه حاکم بر زندگی ‌ ام، زن و فرزندانم را مسخره و دستاویز این از خدابی ‌ خبران کند. برای من دعا کنید که خداوند مرا ببخشاید و در جوار رحمت واسعه خویش جای دهد.»

گفت ‌ وگوی حاضر تنها مصاحبه مرحوم احمد اللهیاری پس از انقلاب اسلامی است که عصر 28 اسفند 1385 در دفتر پژوهش ‌ های موسسه کیهان انجام شد. این مصاحبه اکنون در آستانه هشتمین ‌ سالگرد درگذشت او، به ‌ پاس نکوداشت نویسنده ‌ ای آزاده، برای نخستین ‌ بار در «عصر اندیشه» منتشر می ‌ شود.

پیام فضلی نژاد: جنابعالی در دهه های ۱۳۴۰ تا ۱۳۶۰ در مرکز تحولات فرهنگی ایران قرار داشتید؛ هم عضو هیأت موسس کانون نویسندگان بودید و از نخستین کسانی که بیانیه تشکیل آن را امضا کردید، هم در دوره مدیریت آقای «سید محمد خاتمی» نیز کار خود را در روزنامه کیهان ادامه دادید و علیرغم وقفه کوتاهی، در دوران آقای شریعتمداری نیز در موسسه ماندید. با این حال در این سال ها جز یکی دو یادداشت، اثر و گفت وگویی با شما منتشر نشده است. چرا تا به حال از این فضا دور ماندید و راضی به گفت وگو نشدید؟

آنچه که باعث شده من در طول این سال ‌ ها از هرگونه مصاحبه ‌ ای پرهیز داشته باشم، نقش قدرتمند ترور شخصیت است؛ کلیه عوامل و دوستان دیرین که با اندک لغزش من، به دشمنان کهن تبدیل می ‌ شوند.

مثل علیرضا نوری زاده؟

نوری ‌ زاده در طی این سال ‌ ها و در برنامه ‌ ها و گفت ‌ وگوهای تلویزیونی ‌ اش حداقل 30 بار یادی از خاطرات مشترکش با من کرده است. ایشان می ‌ گوید یادش بخیر با احمد اللهیاری و جلال آل احمد و... به کافه نادری می ‌ رفتیم و فلان مطلب را گفتیم و فلان کار را کردیم. این ترور شخصیت سبقه دیرین دارد و یکی از ابزار کار نظام ‌ ها برای از بین بردن و منزوی و نابود کردن افراد بوده است. ترور شخصیت، زخم ‌ ها و ضربه ‌ هایی به افراد می ‌ زند، که هیچ ‌ گاه خوب شدنی نیست. من در سال ۱۳۴۹ دستگیر شدم و هشت ماه و دو روز انفرادی بودم و این فضا را تجربه کرده ‌ ام.

هنگامی که عضو سازمان چریک های فدایی خلق بودید؟

بله. به ‌ دلیل مرام اشتراکی، عضویت در سازمان چریک ‌ های فدایی خلق، امضا کردن بیانیه ‌ های مسلحانه سازمان چریک خلق و به ‌ دست آوردن دو دستگاه بی ‌ سیم سازمان که به ‌ صورت مخفیانه و امانت به من سپرده بودند. البته من در جناح روابط سازمان بودم؛ چریک نبودم. من فقط می ‌ توانستم مسائل را تبیین و تحلیل کنم و از نظر فکری بچه ‌ ها را به سمت سازمان بکشانم. روز جمعه دستگیر و روانه زندان شدم، اما چنان توانستم بازجو را فریب دهم که من را آزاد کرد و گفت برو صبح شنبه بیا! البته آن ‌ ها شاید به این بهانه من را آزاد کردند که تماس ‌ هایم را چک کنند و ببینند چه اطلاعاتی رد و بدل می شود.

پس خیلی هم فریب شان نداده بودید...

وقتی صبح من را به زندان بردند، به جناح انفرادی تحویل دادند. البته زندان قزل ‌ قلعه دارای دو انفرادی است. یک انفرادی سمت شرق بود و یک انفرادی در سمت غرب قرار داشت. در شمال زندان بند یک تا سه بود و گوشه دیگر بند چهار. افرادی که با من دستگیر شدند، زیرمجموعه سازمان بودند که این ‌ ها را به انفرادی سمت شرق منتقل کردند. این انفرادی این ‌ قدر آسان بود و ماموران با تسامح و تساهل برخورد می ‌ کردند که شب ‌ ها زندانی ‌ ها با قاشق در اتاق را باز می ‌ کردند و در سلول ‌ های هم رفت ‌ و آمد داشتند و برای هم خاطره تعریف می ‌ کردند. ماموران اشراف داشتند و چیزی نمی ‌ گفتند، برای اینکه می ‌ دانستند افرادی که این قسمت می ‌ آیند، چندان اهمیتی ندارند. اما در انفرادی ‌ ای که من بودم، حتی روی سوراخ درها پوشیده شده بود که مبادا فردی از راهرو گذر کند و شناخته شود. در فاصله هشت ماه و دور روز که من انفرادی بودم، این ‌ ها نگفته بودند که اللهیاری در زندان است و شکنجه می ‌ شود، بلکه گفتند او همه شما را فروخته و اعتراف کرده و رفته است.

به بند عمومی که آمدم، دیدم هیچ ‌ کدام از بچه ‌ ها نیستند و همه همان روز اول آزاد شدند. ضربه مهمی که خوردم، این بود که متوجه شدم سازمان توسط ساواک هدایت می ‌ شود. به این معنی که مامور ارشد من در سازمان که با من تماس می ‌ گرفت و قرارها را تنظیم می ‌ کردیم، در اتاق ساواک رو به دیوار ایستاد و اعترافاتش را کرد و رفت و حتی یک ساعت هم بازداشت نشد. این موضوع همه ‌ چیز را در من شکست. زمانی هم که از زندان بیرون آمدم، همه فکر می ‌ کردند من خودم را در زندان فروخته ‌ ام. علاوه بر اینکه نخست ‌ وزیر وقت، آقای هویدا بلافاصله بعد از خروجم از زندان، خواستار ملاقات با من شد و از من دعوت کرد که ساعت فلان به دیدن من بیاید. افسری به نام ستوان بهرامی که محافظ ایشان بود، دنبال من آمد و من را به دیدن هویدا برد. هویدا اولین حرفی که به من زد این بود: چقدر پول می ‌ خواهی؟

روند ترور شخصیتی که ساواک علیه شما سامان داد، از همین زمان شروع شد؟

شایعه شده بود اللهیاری بورس شده و به ‌ دنبال عشق و حال رفته است، در صورتی که من زیر شکنجه بودم و دائماً کتک می ‌ خوردم و پاهایم از شدت تاول، ورم کرده بود. «سعید سلطان ‌ پور» شاهد این قضایا بود. من کارم نوشتن بود. بعد آزاد شدن از زندان، آقای «فریدون رهنما» از من دعوت کرد که بروم و در دفتر پژوهش تلویزیون کار کنم. کار کردن در تلویزیون توأم با کار مبارزاتی بود و هنوز تسلیم نشده بودم، ولی این ‌ بار هم شایعه شد که اللهیاری خودش را فروخته است. ساواک بعضی ‌ ها را برای تخریب شخصیت ‌ شان، نافذ و دارای روابط نشان می ‌ داد از جمله من را. مثلاً، «شهلا اجلالی ‌ خو» که از نظر سازمانی زیرمجموعه من بود و قرارهایش را با من چک می ‌ کرد و چیزی می ‌ داد و چیزی می ‌ گرفت، بسیار نیازمند کار بود. من ایشان را در تلویزیون به ‌ عنوان منشی خودم استخدام کردم. این ‌ ها در فاصله چندین ماه آن ‌ چنان کار مخفی ترور شخصیتی با من انجام دادند که با وجود آنکه شهلا خاطرخواه من بود، رابطه ‌ اش را با من قطع کرد.

روزنامه نگاران و روشنفکران آیا نقش آگاهانه ای در پروژه ترور شخصیت ساواک داشتند؟

صمیمی ‌ ترین دوست من کسی به نام «ابوالقاسم ایرانی» بود. ایرانی به ‌ دلیل منافع مادی خود که بتواند در یک جمعی بر جو آن جامعه سوار شود و به ‌ اصطلاح تیغ بزند، در مقابل چشمان من به دروغ می ‌ گفت تو ما را لو داده ‌ ای! در حالی ‌ که این سرباز فراری بود و حتی یک روز هم بازداشت نشد. البته من الان هم نمی ‌ توانم خیلی مسائل را باز بکنم.

باید این تاریخ را باز کنید و شرح دهید تا در حافظه نسل های مختلف بماند. نسل جوان امروز ایران همیشه از این ضربه خورده که نسل های پیشین گفته اند ما خیلی از مسائل را نمی توانیم باز بکنیم. باید این مسائل گفته شود تا این نسل بداند که در 50 سال گذشته چه خبر بوده است، در مطبوعات آن زمان چه اتفاقاتی افتاده است و...

اول اینکه مطبوعات آن زمان آلوده ‌ ترین محیط بود؛ یعنی تمام این شاعرانی که عناوین سیاسی چپ و راست مطرح شدند، هیچ ‌ کدامشان شاعر نبودند. برخی افراد، شعر می ‌ گفتند و به اسم این ‌ ها منتشر می ‌ کردند.

یک نمونه بیاورید؟

افراد زیادی هستند مثلاً «اسماعیل نوری علاء». او زن داشت، ولی خاطرخواه «شکوه فرهنگ» (شکوه میرزادگی) بود.

نام همسر نوری علاء چه بود؟

«مریم جزایری». نوری علاء به ‌ جای شکوه فرهنگ که شریک پرونده گلسرخی بود، شعر و قصه می ‌ نوشت و چاپ می ‌ کرد. بعد ایشان به خارج رفت و پناهنده سیاسی شد و در آنجا کتابی به نام «12 پله با شکوه» نوشت. امروز هم به ‌ عنوان یکی از شخصیت ‌ های مورد وثوق و اعتماد امپریالیسم، محل رجوع است. یعنی با او تماس می ‌ گیرند و از ایشان نظر می ‌ خواهند. صدای آمریکا سالی چند بار با ایشان در مورد مسائل مختلف مصاحبه می ‌ کند. نکته دیگر اینکه درست کثیف ‌ ترین چهره ‌ های مطبوعاتی زمان شاه، امروز انقلابی ‌ های زمانه شدند، مثل «مهرانگیز کار» که ما او را کاملاً می ‌ شناختیم، همسر «سیامک پورزند» و خواهر «فریدون کار» بود. این آدم، شخص خاصی نبود و تنها لیسانس حقوق داشت، اما تبلیغات، ایشان را به مهرانگیز کار تبدیل کرد. همان دعوتنامه ‌ هایی که برای من هم آمد، برای ایشان هم می ‌ آمد. اقلاً من ۱۰ نمونه دعوتنامه از کشورها و اشخاص و روزنامه ‌ نگاران مختلف کشورهای خارجی دارم که اصلاً آن ‌ ها را نمی ‌ شناسم، ولی با من تماس می ‌ گرفتند. من هنوز رودربایستی دارم که بسیاری از مطالب را بگویم. من با همه این ‌ ها کار کردم. با شهرنوش سال ‌ ها در تلویزیون در یک اتاق کار می ‌ کردیم. جامعه روشنفکری ما آلوده به هرزه ‌ گی بود.

چه نوع هرزه گری منظور شماست؟ هرزه گری فکری یا جنسی؟

هرزه ‌ گری جنسی. این مسائل جایگاه مطرح شدن در نشریات اخلاقی جمهوری اسلامی و نظام اخلاقی ما را ندارد و این مسائل آلوده به مسائل جنسی است، یعنی مثلاً برای یک نفر تبلیغات گسترده می ‌ کردند تا بتوانند او را به رختخواب ببرند.

الان هم در جامعه روشنفکری چنین اوضاعی وجود دارد؟

هنوز هم همین است. من از نوری ‌ زاده ایمیل دارم که ایشان به یکی از زنان جمهوری اسلامی که از روشنفکران قدیم بود، در پکن گفت [...] در دهنت! یادت رفته که آن ‌ موقع [...] و حالا رفته ‌‌ ای نماینده سازمان ‌ های ایران در پکن شدی؟! منظورم از بیان چنین مطلبی این است که بفهمید، نوع برخورد آن ‌ ها از نوع برخوردهای کثیف بود.

از شما که در مرکز آن تاریخ بوده اید، انتظار می رود که خاطرات و روایات خود را منتشر کنید...

از این می ‌ ترسم که از من یک خائن بسازند. من را به ‌ عنوان خائن به جریان مملکتی معرفی کنند. لازمه این مطلب این است که من شمشیر را از رو ببندم و با ایشان تک به تک روبه ‌ رو بشوم.

چرا در این سال ها شمشیر را از رو نبستید؟

به این علت که یک نوع پیوند عاطفی با آن ‌ ها دارم. متوجه منظور من می ‌ شوید؟ یک زمانی به من ویزای انگلستان داده شد. «اسماعیل خویی» به من گفت احمد اگر بیایی پول شما را گداخانه رویال انگلیس می ‌ دهد. رویال انگلیس یا همان گداخانه، در هر ماه تا آخر عمر برای شما حقوق پرداخت می ‌ کند و نیازی هم نیست کاری بکنید. شما در خانه خود می ‌ نشینید و سر ماه پول خود را می ‌ گیرید. من به این پیشنهاد پشت کردم. 15 سال با نظام جمهوری اسلامی کار کردم و شاید مجبور نباشم خیلی از مطالب را بیان کنم. من هنوز تکلیف خودم را نمی ‌ دانم که این ‌ طور صحبت می ‌ کنم؛ هنوز حرف نمی ‌ زنم و زبان من بسته است.

من می خواهم هرچه را که فکر می کنید باید برای تاریخ بماند، بگویید...

من به ‌ عنوان مخالف نظام محمدرضا شاه زندان رفتم و شکنجه شدم، ولی همان نظام محمدرضا شاه رفاه من را تامین کرده بود.

اما در نظام جمهوری اسلامی با تمام تلاش های خود رفاه را ندارید...

با تمام همکاری که با این نظام کردم، ولی رفاه نبود و این یک تناقض است.

می خواهید بگویید منافعتان تامین نشده یا درباره حداقل آسایش یک نویسنده صحبت می کنید؟

بحث منافع نیست.

جدای از منافع، معمولاً یک منفعت بزرگتر اجتماعی برای کوشندگان فکری بوده است...

این قهرمان بازی است.

نه! این قهرمان بازی نیست...

این امام حسین بازی است!

بله، البته قبول دارم این یک تفکر شیعی است و از آن دفاع می کنم...

من مخالف نظام محمدرضا شاه بودم. بیش از ۱۲-۱۰ بار زندان رفتم و به سربازی اعزام شدم، ولی یکبار حقوق من قطع نشد. در جمهوری اسلامی خدمت آقای حسن شایانفر در کیهان رفتم و به ایشان گفتم من با شما کار نمی ‌ کنم که بزرگترین اشتباه من بود. هر چقدر ایشان گفتند که دوست من! شما بمانید! ما همه را کنار گذاشتیم، ولی شما را می ‌ خواهیم. من قبول نکردم و گفتم که شما آدم ‌ کش هستید!

هنوز هم فکر می کنید این تیپ از روشنفکران آدم کش هستند؟

نه، من اول این نظام را نمی ‌ شناختم.

خب الان که چندین سال است کار پژوهشی می کنید، چه وضعی دارید؟

در حال حاضر من را به ‌ عنوان فردی که «مفت ‌ باز» هست، می ‌ شناسند.

چرا به عنوان «مفت باز» می شناسند؟

من را به ‌ عنوان شخصی می ‌ شناسند که پنج میلیون از حق خود را به یک موسسه بخشیده است. من هنوز با خودم درگیر هستم. اخیراً من در کیهان، مقاله ‌ ای نوشتم در مورد حاج «حسین شریعتمداری» که البته یادم نیست اسم خودم را زدم یا نه؟ ولی دوستان متوجه شدند که من مقاله را نوشتم. از داخل همین مملکت و بخشی از خبرنگاران به من هجوم آوردند و تلفن زدند که خجالت بکش!

چرا؟

من حسین شریعتمداری را از زمان زندان می ‌ شناسم. پاهای سیاه شده و شکنجه شدن ایشان را در زندان دیده بودم. در آن مقاله هم همین مطالب را نوشتم که باعث عصبانیت خیلی ‌ ها شده بود که من برای ایشان یک سبقه انقلابی ایجاد کرده بودم. در همان هفته من در منزل «محمود استاد محمد» دعوت شده بودم و دوستان کانون نویسندگان هم در آنجا جمع بودند. بعد از نوشتن این مقاله با من تماس گرفتند و دعوتشان را پس گرفتند. بحث من بر سر این است که فرضاً یک جریان وابسته به سلطنت با من رفاقت می ‌ کرد و از رهگذر این رفاقت بسیاری از مشکلات من حل می ‌ شد، ولی امروز مشاهده می ‌ کنم با تمام وجود در خدمت نظام جمهوری اسلامی هستم، ولی دربرآوردن ابتدایی ‌ ترین نیازهایم صحبت از بیت ‌ المال به میان می ‌ آید.

اما در تبلیغات که به گونه دیگری مطرح است و می گویند هر کسی به جمهوری اسلامی نزدیک تر بشود، نان ایشان در روغن است. تم غالب تبلیغات این است که جمهوری اسلامی با پول و امتیازات یک عده را دور خودش جمع کرده، درحالی که واقعاً چنین نیست. یکی دو سال پیش یک دانشجویی برای پایان نامه خود به نماز جمعه آمد، از من سوالاتی پرسید و گفت چند درصد از مردمی که به نماز جمعه می آیند برای ریا آمده اند و چند درصد مبنای اعتقادی دارند؟ در پاسخ گفتم: زمانی که در این سیستم در حوزه فرهنگ، اقتصاد و سیاست آن کسانی که نماز هم بعضاً نمی خوانند، ولی تشویق می شوند و جایزه هم دریافت می کنند و مورد حمایت واقع می شوند، دیگر نیازی به ریاکاری نیست! زمانی ریاکاری رشد می کند که این ریاکاری توأم با این باشد که پشت بند آن به این شخص خانه و پول یا جایگاهی بدهند. امام در سال آخر عمرشان پیامی به جهادگران داشتند و فرمودند در این راه از نام و مال و شهرت بی بهره هستید و باید مثل انبیاء و امامان و اهل بیت یا زندانی یا شکنجه بشوید و مبارزه داشته باشید که زندگی در تفکر دینی و اعتقادی همین است.

آقای «فیروز شیروانلو» مأمور استخدامی ساواک بود و پدر ایشان هم سرهنگ ساواک بود و این ‌ قدر دارای اتوریته بودند که دسترسی به شاه داشتند، تا جایی که برای پسر خود از شاه فرمان گرفت. این فرد سمت ‌ های متعدد و گوناگونی داشت از جمله رئیس واحد هنری دفتر شاه ‌ بانو فرح بود، یعنی کلیه تابلوهایی که میلیاردی خریداری می ‌ شد، ایشان پورسانت ‌ ها را دریافت می ‌ کردند و این ‌ قدر سیر بودند که در میان صندوق ‌ های موجود در محوطه فرهنگسرای نیاوران - ما در کیهان چاپ کردیم - نزدیک به سه هزار سکه پهلوی طلا وجود داشت. یقیناً شیروانلو به ‌ عنوان مدیر این مجموعه از وجود این صندوق و سکه ‌ های طلا در محوطه فرهنگسرا خبر داشتند و خودشان آن را طوری جاساز کرده بودند که هیچ شخصی متوجه نشود که در این صندوق چیست. سمت دیگر ایشان قائم مقام موسسه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود که این شخص با بنز 220 به جلسات کانون می ‌ آمد و از تئوری مباررزه مسلحانه هم دست بر نمی ‌ داشت! جامعه هم این را می ‌ پذیرفت و مردم هم تصور می ‌ کردند که فیروز شیروانلو واقعاً یک چهره مبارز است و در میان روشنفکران هم احترام داشت، زیرا به این افراد کار و پول می ‌ داد. ایشان، «احمدرضا احمدی» و همچنین افراد بسیاری را در کانون پرورش فکری استخدام کرد. در آن جامعه این افراد از همه چیز برخوردار بودند، در عین حال که به آن ‌ ها اجازه می ‌ دادند، مانورهای عقیدتی خود را هم انجام بدهند که البته شاید این یک دام بود.

شاید؟ قطعاً یک دام بود...

بله، این یک دام بود. من آقای فیروز شیروانلو را به ‌ معنای واقعی یک دام می ‌ دیدم، یعنی کسی به ایشان می ‌ توانست نزدیک بشود که اولاً گرایشات مارکسیستی و دوم اعتقاد به حرکات مسلحانه داشته باشد. اگر شخصی این دو مورد را داشت، ایشان این افراد را جذب می ‌ کرد و امکانات مالی در اختیار آن ‌ ها می ‌ گذاشت. بنابراین، از طریق این فرد کل حرکت ‌ های سازمان فدایی خلق برای من زیر سوال می ‌ رود. نظام پهلوی از طریق رفاه ‌ زدگی، جامعه روشنفکری را در به خدمت خود در آورد، یعنی کلیه روشنفکران کمونیست ما بدون استثنا همه مواجب ‌ بگیر دولت بودند.

«باقر مومنی» و «غلامحسین ساعدی» و... از جمله این افراد بودند...

«محمدرضا زمانی» و بقیه افراد بودند که از این کانال پول می ‌ گرفتند. یک کانال هم «فیروز شیروانلو» بود. آقای «احسان نراقی» فرد محافظه ‌ کاری بود و در ظاهر از مخالفت با رژیم شاه صحبت نمی ‌ کرد، ولی فیروز شیروانلو آشکارا اعلام می ‌ کرد که باید با نظام شاه جنگید.

البته این طور واضح اعلام نکرد...

در سخنرانی ‌ های خصوصی که برای اعضای کانون نویسندگان بود، آشکار اعلام می ‌ کرد.

آنجا یک جریان محفلی و محدود بود، ولی در جریان عمومی این ‌ طور نبودند که علنی مبارزه با نظام را مطرح کنند. در صحنه عمومی اندیشه ‌ های ضددینی خود را ترویج می ‌ کردند و نهایتاً هم کمونیسم و امپریالیسم دو لبه یک قیچی برای دین بودند.

یکسری افراد دیگری هم بودند که من اطلاع دارم از چه افرادی حقوق می ‌ گرفتند. الان دارم فکر می ‌ کنم که افراد وابسته به فیروز را بگوییم یا اشخاص دیگری را؟ کسانی ‌ که از فیروز پول می ‌ گرفتند عبارت بودند از: «سیروس طاهباز».

سیروس که کارمند کانون بود؟

از کانال این شخص زندگی آن ‌ ها اداره می ‌ شد، احمدرضا احمدی هم کارمند ایشان بود.

احمدی آن زمان با مجله «زمانه» و «گلستان» همکاری می کرد؟

ابتدا در دفتر «زمانه» کارمند بود. بعد در اولین جلسه سخنرانی آقای به ‌ آذین پیرامون آزادی و در طی موضع ‌ گیری ‌ های خود، نزدیکی ‌ هایی با ایشان نشان دادند که همین باعث شد، او را استخدام رسمی کنند. نوری ‌ زاده از چندین کانال حقوق می ‌ گرفت؛ از فیروز شیروانلو، روزنامه اطلاعات و فردوسی که «نعمت ‌ الله جهان ‌ بانویی» مسئول آن بود. البته این حقوق ‌ ها غیر از حق ‌ التحریر بوده است. این ‌ ها پول ‌ هایی بود که جهان ‌ بانویی به نمایندگی از آقای «اسدالله اعلم» در بین مطبوعات توزیع می ‌ کرد و به افراد تحویل می ‌ داد.

این پول ها برای هر فردی به چه میزان بود؟ کم و زیادتان چگونه و با چه معیارهایی تعیین می شد؟ مثلاً کمترین و بیشترین آن در مقایسه با حقوق ها چه تفاوتی داشت؟

به طور مثال از ۱۰ هزار تومان بود.

چه سالی؟

اواخر دهه ۱۳۴۰.

تا چه زمانی ادامه داشت؟

تا سال ۱۳۵۷ این روند ادامه داشت. مثلاً «محمدرضا فشاهی» از فریدون رهنما ۱۰ هزار تومان می ‌ گرفت. از فیروز شیروانلو هم این مبلغ را دریافت می ‌ کرد و همسر ایشان خانم «رایا نوزادیان» هم همین مبلغ را از فیروز می ‌ گرفت.

یعنی خانواده فشاهی ۳۰ هزار تومان دریافت می ‌ کردند. البته این پول ‌ ها صرف ‌ نظر از وزارت ‌ خانه ‌ ها و کانون ‌ های جهانگردی و... بود که به روزنامه ‌ نگاران می ‌ دادند...

تمام کارمندان و روزنامه ‌ نگاران در وزارت ‌ خانه ‌ ها دولتی هم استخدام بودند.

روزنامه نگار مستقلی نداشتیم؟

اصلاً روزنامه ‌ نگار مستقل نداشتیم. بنده تا 15 سال قبل از انقلاب کارمند رسمی وزارت کشاورزی بودم، بدون اینکه من حتی یک روز وزارت کشاورزی را دیده باشم و یا در آنجا حضور داشته باشم و پشت میز نشسته باشم. در حساب 701 بانک کشاورزی حقوق ماهانه بنده واریز می ‌ شد و من هر ماه آن را دریافت می ‌ کردم.

شما در آن روزها و سال ‌‌ ها، همزمان در کیهان و صبح امروز و فردوسی و وزارت کشاورزی هم می نوشتید و از هویدا هم پول گرفتید. با رستاخیز هم همکاری داشتید. مجموعه این حقوقی که دریافت می کردید چه مبلغی بود؟

زمانی ‌ که انقلاب اسلامی پیروز شد حقوق ماهانه بنده 42000 تومان بود.

حقوق شما در کیهان چقدر بود؟

نزدیک به هشت هزار تومان.

یعنی شش برابر آن را از بیرون از کیهان دریافت می کردید؟

در آن شرایط که من در کیهان هشت هزار تومان دریافت می ‌ کردم، کارمند اداری 1500 تومان حقوق می ‌ گرفت.

البته این هشت هزار تومان صرف ‌ نظر از بانک ایران و انگلیس در نظر گرفته می ‌ شد.

در تحریریه کیهان یک سوالی برای من به ‌ وجود آمده بود که چرا سفارت انگلیس و بانک ایران و انگلیس در ماه 3500 تومان به من حقوق می ‌ داد؟

در آن زمان برای شما سوال نبود؟

همیشه برای ما سوال بود.

البته اگر آن زمان مبلغ بیشتری هم داده می شد، این افراد دریافت می کردند.

بله ما می ‌ گرفتیم.

من همیشه به «جواد طالعی» می ‌ گفتم که برویم و پول جاسوسی خود برای سفارت انگلیس را بگیریم! این بانک، امروز بانک تجارت شده است و در آن زمان بانک ایران و انگلیس بود و یک شعبه هم بیشتر در ایران نداشت.

آیا تا زمان انقلاب هم سفارت انگلیس این حقوق را به شما می داد؟

سر ماه یک چک در تحریریه به ما می ‌ دادند.

در مورد دریافتی از سفارت آمریکا هم همین طور بود؟ شما درباره کسانی که از سفارت آمریکا حقوق دریافت می کردند، خبر دارید؟

من از سفارت آمریکا خبر ندارم.

هیچ وقت برای شما سوال نبود چرا با وجود غلبه آمریکایی ها در ایران، ولی سفارت انگلیس به شما حقوق می داد؟

سفارت انگلیس دست پنهان داشت و روزنامه ‌ ها و خبرنگاران را به نوعی آبستن می ‌ کرد.

از چه زمانی سفارت انگلیس به روزنامه نگاران ایرانی حقوق می داد؟

بعد از کودتای 28 مرداد شروع شد. این پول به کادر اداری داده نمی ‌ شد.

یعنی فقط به تحریریه می دادند؟

اسامی تحریریه هر ماه به سفارت انگلیس تحویل داده می ‌ شد و هر ماه چک این افراد می ‌ آمد.

این مبالغ صرف نظر از پاداش هایی بود که در پنجاهمین سال تاجگذاری و جشن های 2500 ساله و ماموریت ها دریافت می کردید؟

بنده هر سال بولتن جشنواره را آماده و منتشر می ‌ کردم و هواپیمای 302 ارتش در اختیار ما بود و به تهران در رفت ‌ وآمد بودیم.

چه کسانی همکار شما بودند؟

آقای «ایرج گرگین» و «ایرج زُهَری» بود.

از چه سالی این بولتن را در می آوردید؟

از اولین سال تا آخرین سال آن دست بنده بود.

سردبیر بولتن بودید؟

بله.

در روزنامه رستاخیز یک ستون به مناسبت پنجاهمین سالگرد سلطنت پهلوی منتشر می شد که یک سره از رضاخان تجلیل می کرد. در ملاقات هایمان یکبار یادم هست که گفتید آن را شما می نوشتید...

بله؛ من این ستون را می ‌ نوشتم.

با اسم مستعار می نوشتید؟

دقیق یادم نیست. همه آن مطالب را هم دروغ می ‌ نوشتم.

چطور؟

من در تحریریه این مطالب را می ‌ نوشتم که باعث خنده دوستان هم می ‌ شد. به ‌ طور مثال این ‌ طور می ‌ نوشتم: شاهنشاه ایران امروز این کار را انجام دادند، در حالی ‌ که در تاریخ اصلاً ‌ همچنین اتفاقی نیفتاده بود و همچنین جلسه ‌ ای وجود نداشت و من به دروغ به ایشان نسبت می ‌ دادم.

شروع به همکاری برای نوشتن این نوع بحث از سوی چه کسی شد؟

«ستار لقایی» از من دعوت کرد.

افراد دیگری هم بودند؟ بقیه افراد هم برای کار دعوت شدند.

«احمد شکرنیا» هم حضور فعال داشت؟

احمد شکرنیا شخصیتی بود که اصلاً این ‌ کاره نبود. روزنامه ‌ نویس بود، ولی بیشتر پادوی روزنامه ‌ ها بود. بالاخره توانست نظر زرنگار را جلب کند و مدتی عهده ‌ دار مسئولیت رستاخیز جوان شد. البته به یاد ندارم که کدام رستاخیز بود؛ به این علت که تعداد رستاخیزها بسیار زیاد بود.

در دوران انقلاب که مسئولیت «رستاخیز جوان» با «حسین سرفراز» و «ایرج جمشیدفر» بود.

البته قبل از انقلاب هم بودند. رستاخیز به هر نشریه ‌ ای که در حوزه اصناف مختلف بود، پول بی ‌ حساب می ‌ داد. به ‌ طور مثال، من به همراه خانم موسی ‌ زاده (ماشین ‌ نویس روزنامه کیهان) در زمان سردبیری «سیروس شرفشاهی» - که امروز در آمریکا روزنامه «صبح امروز» را منتشر می ‌ کند- در کیهان کار می ‌ کردم. شرفشاهی به ما می ‌ گفت که من مبلغ حقوق را برای خودم ۱۲ هزار تومان می ‌ نویسم، ولی دروغ می ‌ گفت. من هشت هزار تومان از رستاخیز دریافت می ‌ کردم، علاوه بر آن، هشت هزار تومان برای کندوکاو در متون می ‌ گرفتم. البته من به ‌ عنوان یک روشنفکر اعتقاد داشتم که باید کار فرهنگی انجام دهیم. برای همین، یک کندوکاوی در متونی مثل تاریخ بیهقی و امثال آن انجام می ‌ دادم و یک اصولی را می ‌ آوردم و بعد در جشن 2500 ساله همه ما را جمع می ‌ کردند و هویدا با ما صحبت می ‌ کرد که مطالبی را در مورد وجاهت اعلیحضرت فقید یعنی رضاشاه بنویسید که در تاریخ ماندگار شود. من هیچ مطلبی در اختیار نداشتم.

یعنی هیچ منبعی درباره زندگی رضا شاه نبود؟

من بعدازظهرها از ذهن خودم مدد می ‌ گرفتم و به ‌ طور مثال اسم روزنامه کریستین سن مانیتور را می ‌ نوشتم مانیتور سان کریستن. یعنی اسم نشریه را مقلوب (قلب) می ‌ کردم، یا مثلاً از قول نشریه ‌ ای که اصلاً در دنیا وجود نداشت، سخنانی را در دهان رضاشاه می ‌ گذاشتم که حتی پدر رضاشاه هم بلد نبود این حرف ‌ ها را بزند! من این کار را هر روز انجام می ‌ دادم و اگر دوره رستاخیز آن ‌ موقع را بیاورید، خواهید دید. تمام این منابع جعل بود.

شما گفتید که این طرح را هویدا داده بود؟

بله، هویدا ما را خواست و به ما گفت که شما دین خود را در برابر اعلیحضرت فقید رضاشاه ادا کنید و نشان دهید که شهروند لایق و شایسته ‌ ای برای این نظام شاهنشاهی ایران هستید و در مورد ایشان مطلب بنویسید.

بعداً نسبت به این نوشته ها، عکس العمل یا تشویق یا اظهارنظری شد؟

تمام دوستان که در تحریریه بودند، فقط به کار من می ‌ خندیدند.

چگونه مطلب را به روزنامه رستاخیز می فرستادید؟

خودم به روزنامه رستاخیز می ‌ بردم.

یعنی تایپ آن در کجا انجام می شد؟

در همین تحریریه روزنامه کیهان انجام می ‌ شد.

مصباح زاده هم در جریان بود؟

ما با امکانات مصباح ‌ زاده کار می ‌ کردیم.

مصباح زاده متوجه می شد که چنین کاری از دل کیهان برای رستاخیز انجام می شود؟

تمام کارمندان کیهان، علاوه بر اینکه از کیهان حقوق می ‌ گرفتند، همزمان از رستاخیز هم حقوق می ‌ گرفتند. البته دولت وقت هم می ‌ دانست که این کارمندان در هر دو روزنامه کار می ‌ کنند. البته تعداد صفحات کیهان زیاد بود، به همین علت کیهان یک تحریریه صبح و یک تحریریه شب داشت. ما و دوستان که جوانان پرانرژی تحریریه بودیم در هر دو شیفت کیهان کار می ‌ کردیم. در عین اینکه از پول رستاخیز هم نمی ‌ توانستیم بگذریم. وقتی من عضو رستاخیز بودم، سیروس شرفشاهی رئیس آن بود و هشت هزار تومان به من پرداخت می ‌ کرد؛ از طرفی هشت هزار تومان هم کندوکاو به من پرداخت می ‌ کرد و هشت هزار تومان هم بابت 100 روز مقاله ‌ ای که برای رضاشاه نوشته بودم پرداخت می ‌ کردند.

این از بزرگترین جعل های تاریخ معاصر ایران نیست؟!

تمام این مطالب جعل تاریخ است. من مایلم که آیندگان واقعاً بدانند که آن مطالبی که در رستاخیز درباره رضاشاه چاپ شده است، من نوشتم و همه آن ‌ ها را هم دروغ نوشتم.

چه کسانی در جریان این ماجرا بودند؟

جلال سرفراز، جواد طالعی و تمام باند تحریریه شب روزنامه کیهان همه در جریان این ماجرا بودند. هر فردی که در شیفت شب کیهان کار می ‌ کرد، در جریان بود و همه به این مطالب می ‌ خندیدند.

موضع گیری ها چه بود؟ کسی اعتراض نمی کرد؟

همه فقط به این مطالب می ‌ خندیدند و من را تشویق می ‌ کردند که به نوشتن ادامه بدهم.

یک خاطره عینی از این ماجرا برای ما تعریف کنید؟

همه این افراد از رفقای من بودند و این مطالب من را بلند بلند می ‌ خواندند و می ‌ خندیدند و بعد به شوخی به من فحش می ‌ دادند که این چه مطلبی است که در مورد رضاشاه نوشتی؟

روزنامه اطلاعات هم از این کارها می کرد؟

اطلاعات از همه نشریه ‌ ها آلوده ‌ تر بود. من در اطلاعات هم کار کرده بودم.

چه سال هایی در اطلاعات بودید؟

من قبل از اینکه به کیهان بیایم، در اطلاعات بودم.

چه سالی تقریباً در آنجا بودید؟ دوران سردبیری «غلامحسین صالحیار» بودید؟

دوران سردبیری «حسن صدر حاج سیدجوادی» بودم که ایشان سردبیر کل روزنامه بود.

شما در زمینه این نوع خبرسازی ها و جعل خبر تنها بودید؟ بعید است که این جعل خبرها را فقط یک نفر در مجله ها و روزنامه ها به گردن بگیرد؟

در رستاخیز این جعل خبر را من انجام دادم.

خبر دارید در نشریات دیگر چه کسانی این جعل خبرها را انجام می دادند؟

مثلاً «کریم میرزالو» در وزارت اطلاعات وظیفه ‌ اش این بود، هر موضوعی را که وزرات تصویب می ‌ کرد، در اختیار نویسندگان و چند نفر دیگر قرار دهد. وظیفه ایشان این بود که این مطالب را می ‌ نوشت و در روزنامه ‌ ها توزیع می ‌ کرد و به ‌ صورت آگهی چاپ می ‌ شد، یعنی روزنامه ‌ ها برای چاپ مقاله ‌ ای راجع ‌ به رضاشاه تا مبلغی را دریافت نمی ‌ کردند، آن مطلب چاپ نمی ‌ شد.

از مکانیزم و نحوه پرداخت ها هم اطلاع دارید؟ مثلاً به حساب مدیر می ریختند؟ یا به حساب سردبیر و یا افراد واریز می کردند؟

به ‌ حساب مدیر واریز می ‌ کردند.

مدیر هم این پول را در بدنه پخش می کرد؟

بله. مثلاً «احمد ریاحی» خبرنگار اقتصادی بود و ایران خودرو تیول این بود. کل آگهی ‌ های ایران خودرو را می ‌ آورد و در روزنامه توزیع می ‌ کرد و مثلاً 30 درصد آن برای خودش می ‌ شد. اگر بخواهم از درآمدهای نامشروع دیگر بگویم، مثلاً من که خبرنگار وزارت کشاورزی بودم یا شخص دیگری که خبرنگار وزارت اصلاحات ارضی بود، خبری را که درباره حرکت تبلیغات پیرامون وزیر کشاورزی در اصلاحات ارضی تهیه کرده بود، حتی تیتر و عکس روی جلد و روی مطلبش سطرشمار گذاشته می ‌ شد و صورت حساب ایشان صادر و پول به این شخص داده می ‌ شد. راه دیگر دزدی که الان بسته شده، عکاسی بود. عکاس با امکانات کیهان، به هر مکانی که می ‌ رفت و عکس می ‌ گرفت، یک آلبوم تهیه و عکس ‌ ها را چاپ می ‌ کرد و روی این آلبوم یک کارت با نام همت عالی می ‌ گذاشت و برای مدیرعامل موسسه می ‌ فرستاد. مدیر عامل موسسه هم 50000 یا 20000 با توجه به توان مالی خود برای آن عکاس چک می ‌ کشید و این عکاس هم یک پورسانتاژی به دبیر سرویس عکاسی پرداخت می ‌ کرد. به ‌ علت اینکه امکاناتی که مورد استفاده او قرار گرفته بود، مثل کاغذ، ماشین و... همه برای کیهان بوده است. این هم دکانی بود که شغل عکاسی داشت. تمام خبرنگاران بدون استثنا پول دریافت می ‌ کردند.

ممکن است که یک ‌ سال یا 20 سال و 50 سال دیگر این مطالب انتشار پیدا کند. اگر کسی این سوال برایش پیش بیاید که شما پول گرفتید و این حرف ‌ ها را زدید... در صورتی که برای این مصاحبه پولی به شما داده نشده است...

من جز گرسنگی از این رژیم جمهوری اسلامی چیز دیگری ندیدم. من در رژیم محمدرضا شاه اگر قدمی برمی ‌ داشتم، پول دریافت می ‌ کردم. اولین سخنی که هویدا در اولین دیدارش با من مطرح کرد درباره این بود که چقدر پول می ‌ خواهی؟ همیشه در دیدار سالانه از من می ‌ پرسید که وضع مالی شما چطور است؟

شما فرمودید من هراس دارم که بعد از این مصاحبه به عنوان یک خائن شناخته بشوم، ولی من در سخنان شما چیزی پیدا نکردم غیر از اینکه از جعل و روابط جنسی آلوده و خبرسازی و دریافت پول از انگلیس و جاسوسی مستقیم و غیرمستقیم سخن گفتید. این مطالب به جز انتقال تجارب و تاریخ چیز دیگری نیست.

من قبلاً مایل نبودم که دوستانم بگویند، اسرار ما را فاش کرد.

این ها که اسرار نیست. اگر شما نگویید، چند روز دیگر شخص دیگری این ها را خواهد گفت و تاریخ را خواهد نوشت.

یک نمونه دیگر برای شما بگویم. جلال سرفراز توده ‌ ای نبود. زمانی ‌ که جریان «۱۰ شب» گوته پیش آمد، وضعیت استخدامی ایشان در کیهان قراردادی بود. در این زمان «رحمان هاتفی» با ایشان تماس گرفت و گفت اگر این جریان را در اختیار حزب توده بگذارید و حزب توده کارگردان این ماجرا باشد و این حزب سخنران و شاعر این جریان را مشخص کند، ما شما را استخدام رسمی می ‌ کنیم و پول خوبی می ‌ دهیم! این ‌ ها زندگی جلال را دگرگون کردند. این زدوبند ‌ ها هم بوده است. ما علناً پول دریافت نمی ‌ کردیم، اما دولت در شش جا به ما پول می ‌ داد. فرضاً بنده کار می ‌ کردم و مجله ‌ ای را وزارت اطلاعات منتشر می ‌ کرد که اسم آن یادم نیست. مجله روشنفکرانه بود. حال به ما می ‌ گفتند که یک مطلب راجع ‌ به این تهیه کنیم. به محض اینکه این مطلب را تهیه می ‌ کردیم، اسم ما را به ‌ عنوان هیأت تحریریه دائم مجله می ‌ گذاشتند و بعد در ماه مبلغ 2500 تومان برای ما واریز می ‌ کردند. زمانی ‌ که انقلاب شد دریافتی من بالای 40000 تومان بود، در حالی ‌ که بعد از انقلاب دیگر حقوق من بیشتر نشد. و الان ۱۲-۱۰ سال است که دریافتی من 300000 تومان است. فساد به ‌ شدت وجود داشت. اولاً ‌ یک کدام از این کارهایی که به روشنفکران داده می ‌ شد، استفاده نمی ‌ شد. فقط هدفشان پول رساندن به روشنفکران بود.

یعنی بسیاری از مطالب منتشر نمی شدند؟

اصلاً منتشر نمی ‌ شد.

مثلاً چه مطالبی؟

کلیه کارهای حوزه پژوهش تلویزیون ملی که در مورد ایران ‌ شناسی تحقیق می ‌ کردند، برای هر 12 سطر تایپ شده 200 تومان می ‌ دادند. زمانی ‌ که طرح را می ‌ نوشتید و در همان لحظه به پول نیاز داشتید، به دفتر مشاور فرهنگی می ‌ رفتید و می ‌ گفتید که به پول نیاز دارید. ایشان هم می ‌ گفتند که دو- سه طرح به ما تحویل بدهید تا پول دریافت کنید. مثلاً من در مورد منبت گلپایگان یا هنر قلمدان یا تُرنا بازی چند طرح را تهیه و به محض آن یک برآورد هزینه می ‌ کردم که برای تهیه این پژوهش به ‌ طور مثال به 500000 یا 50000 یا 100000 تومان هزینه نیاز دارم تا برای تهیه این طرح و تحقیق در مورد آن به شهرستان ‌ ها بروم. بلافاصله برای هر پژوهشی 50000 تومان به شما پیش پرداخت داده می ‌ شد.

در صورتی که هیچ کدام از این طرح ها اجرا نمی شد؟ می توان گفت که کمک غیرمستقیم حکومت بوده است...

من بدون اغراق بیش از ده پژوهش تصویب شده در تلویزیون ملی دارم که می ‌ توانید در این مورد تحقیق کنید و بابت این ‌ ها پیش ‌ پرداخت هم گرفتم. بدون اینکه من را بابت دریافت این پول ‌ ها بازخواست کنند.

همان زمان که با مجله «تماشا» کار می کردید؟

بله. «یدالله رویایی» مدیر کل مالی حسابداری به من گفت که من این را حساب ‌ سازی کردم و جزء مطالبات لاوصول قرار دادم. نگران آن نباش! این کار برای بقیه هم انجام می ‌ شد.

رویایی به چه افراد دیگری هم این حرف را زده بود؟ چه کسانی این طور غیر مستقیم حمایت می شدند و از این ردیف بودند؟

اکثر روشنفکران بودند مثل «محمدعلی سپانلو»، «اسماعیل نوری علاء»، «منوچهر صفرزاده»، «نادر سپاسدار»، محمدرضا فشاهی و... که تمام این ‌ ها بدهکاران چندین 50000 تومانی هستند. البته نه اینکه بگویم رژیم ابله بود، بلکه رژیم عمداً این هزینه ‌ ها را به این افراد می ‌ داد تا آلوده به رفاه بشوند و به ‌ دنبال این رفاه ‌ زدگی دیگر سراغ مبارزه نروند. کلیه مقامات هم رفاه ‌ زده می ‌ کرد.

شیوه ای که هویدا عمل می کرد و در هر عید نوروز با همه به صورت جداگانه ملاقات داشت. چند روز دیگر هم نوروز سال 1386 است و کیهان هم به اندازه کافی به شما امکانات داده است. در آن زمان چطور بود؟

روز پنجم نوروز همیشه نوبت من بود. هویدا همیشه به ‌ صورت جداگانه با نویسندگان ملاقات داشت.

ارسال نظر: